جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۰

علی خامنه ای یکی از فارغ التحصیلان یک دانشگاه روسی است


علی خامنه ای یکی فارغ التحصیلان این دانشگاه روسی است .
گزارشگر شبکه تلویزیون روسی RT هیچ توضیحی در باره رشته تحصیلی ، زمان حضور و ... علی خامنه ای در این دانشگاه ارائه نمیکند ، اما ادعای تحصیل ولی فقیه جمهوری اسلامی در این دانشگاه ، موضوعی نیست که به تازگی کشف شده باشد .
در سالهای پیش منابع دیگری نیز از ارتباط علی خامنه ای با روسیه و همینطور تحصیل او در این داشنگاه سخن به میان آورده بودند ، اما به دلیل عدم فرا گیری ابزار اینترنت در آن روز ها ، این موضوع مانند این امروز و تا این اندازه پرسش برانگیز نشد .
از جمله منابع معتبر طرح کننده این ادعا را روزنامه کامرسانت روسیه است . این روز نامه در مقاله ای به تاریخ 25.11.2003 نوشته است :
ترجمه فارسی این مقاله :
در پی تصمیم شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ پنجم فوریه 1960. دانشگاه دوستی جوامع (PFU) به عنوان یک موسسه آموزش عالی تاسیس شد .
درتاریخ بیست و دوم فوریه 1961 نام اولین وزیر جمهوری کنگو پاتریس لومومبا برای این دانشگاه انتخاب و در سال 1975 هیئت رئیسه شورای عالی اتجاد جماهیر شوروی نشان افتخاری دوستی جوامع را به آن اعطا کرد .
این دانشگاه در سال 1964 به عضویت انجمن بین المللی دانشگاهها و انجمن اوراسیایی دانشگاهها پذیرفته شد . پنجم فوریه 1992 به دنبال تصمیم دولت فدراسیون روسیه این دانشگاه ، به دانشگاه دوستی جوامع روسیه (PFUR) تغییرنام داد .
در رده بندی وزارت آموزش فدراسیون روسیه این دانشگاه در رتبه سوم و پایین تر از دانشگاه دولتی مسکو و دانشگاه دولتی سن پتربورگ قرار دارد.
ریاست این دانشگاه را پرفسور دمیتری بیلیبین ، دکتر علوم پزشکی برعهده دارد .
از 1650 استاد مشغول فعال در این دانشگاه ، 300 نفر داری مدرک دکترا تقریباً 1000 نفر نیز مدرک کارشناسی ارشد دارند .
این دانشگاه در 9 رشته علوم انسانی و اجتماعی، ادبیات، حقوق، اقتصاد، پزشکی، مهندسی، فیزیک و ریاضی، اکولوژی، کشاورزی دانشجو تربیت میکند .
بیش از 30 هزار فارغ التحصیل دانشگاه دوستی جوامع روسیه در بیش از 160 کشور جهان فعال هستند که از جمله میتوان به نامهای باهات جاگدو رییس جمهوری گویان ، علی خامنه ای رهبر معنوی ایران ، ایرینا خاکامادا معاون دومای دولتی (پارلمان) روسیه ، ولادیمیر پلاتونف رییس دومای دولتی مسکو ، ولادیمیر فیلیپف وزیر آموزش فدراسیون روسیه اشاره کرد .
گفتنی است که ایلیچ رامیرس سانچز تروریست متخلص به به کارلوس شغال نیز در دوره پیش دانشگاهی PFU حاضر بوده است .
دانشگاه PFUR هم اکنون بیش از 17500 دانشجو دارد که در حدود 3300 نفر از آنها 450 قوم و ملت از 116 کشور دنیا را نمایندگی میکنند .
دانشگاه در شهرکی اختصاصی با 20 ساختمان قرار دارد . و دارای امکاناتی همچون کتابخانه، چاپخانه، پلی کلینیک، مرکز تجاری، موسسه حمل و نقل، کلوب و مجموعه ی ورزشی . ( لینک - سند )
هر چند که در وبسایت رسمی علی خامنه ای هیچ اشاره ای به حضور او در این دانشگاه نشده است ، اما به جز این روزنامه معتبر روسی ، منابع دیگری نیز تحصیل او را در این داانشگاه روسی تایید کرده اند . . ( لینک - سند )
از جمله این منابع میتوان به موارد زیر اشاره کرد .
  • کتاب ایران و چین دو شریک قدیمی در جهان پس از امپریالیسم چاپ 1384 (لینک)
  • کتاب آمادگی برای ایران هسته ای چاپ 1383 (لینک)
  • کتاب ایران قدرتمند مشکل آمریکا چاپ 1383 (لینک)
  • روزنامه آمریکایی "آبزرور ریپورتر" , مقاله ای با عنوان " انقلاب خمینی با مرگش زنده می ماند" 1368 ( لینک )
  • کتاب تروریسم از نگاه آمریکا منتشر شده در سال 1357 (لینک)
لینک های مرتبط :

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۰

رضا براهنی عضو رده بالای پان ترکیزم تبریز

 
رضا براهنی عضو رده بالای پان ترکیزم تبریز، در اوایل انقلاب مبلغ 350.000 دلار از تند روهای دست راستی ترکیه برای تشکیل و اشاعه ی تجزیه  ی  آذربایچان و همانطور برای تبلیغات ضد زبان فارسی  دریافت کرد. اودر سال 1358 با 4 دوست نزدیک خود در تبریز خانه ای  را اجاره کردند و دستگاه کپی و کتابهای ضد ایرانی به زبان روسی و ترکی را به فارسی ترجمه و در شب نامه ها یشان به خورد جوانان غیور تبریز دادند و ذهن آنها را به ضدیت به فارس و عرب و کرد و بلوچ ترغیب کردند. این ذهنیت ضد ایرانی آقای براهنی در داستان ها و مقاله ها و مصاحبه های ایشان هم سایه افکنده تا جایی که دانشگاهیان و فرهیختگان تبریزی را هم شاکی و عصبانی کرده است.
حال چرا این پیرمرد که در صدای امریکا مدعی شده بود معلمش او را مجبور می کرد تخته سیاه بلیسد تا جریمه فارسی حرف نزدنش باشد، این گونه آبروی و عصمت خود را به راحتی به حراج می گذارد.
پرویز ثابتی مقام امنیتی زمان شاه، در خاطراتش می نویسد، از طرف نیویورک تایمز آمده بودند در خصوص وضعیت حقوق بشر. خبرنگار به من گفت نویسنده ای به اسم براهنی به ما گفته است در ساواک من را از پنکته سقفی آویزان کرده بودند و در حالی که می چرخید از پایین به من تجاوز می کردند!
ثابتی در برنامه افق صدای امریکا یکبار دیگر به این موضوع اشاره کرده است.
شما قضاوت کنید که این براهنی چقدر می تواند متوهم و دیوانه باشد که چنین دروغی را در خصوص خودش شایع سازد. اصلا چنین وضعیتی که ایشان توصیف می کنند، ممکن و شدنی است؟
می دانیم که براهنی یکی از نخستین کسانی بود که اروتیسم را وارد داستان نویسی ایرانی کرد. ایشان از اول هم توهمات جنسی زیادی داشتندو ظاهرا داستان پنکه هم یکی از توهمات ایشان است. همانطور که زبان مادری و قضیه تخته لیسی اش تهمی بیش نیست.
ولی آقای براهنی آبرو چیز خوبی است و از هر دارای ارزشمندتر. شما آبروی خودتان را با دست خودتان برده اید. فساد اخلاقی و جنسی شما به ویژه در کلاس های داستان نویسی و نرد عشق پیری باختن با شاگردان دختر آن هم به آن اوضاعی که خود بهتر می دانید، ادعای مورد تجاور قرار گرفتن توسط ساواک و... و دهها بیماری جنسی دیگر که می توان در داستان های شما یافت آبرویی برای شما نگذاشته است. اعتبار کاذبی هم که به عنوان داستان نویس بدست آورده بودید، در چند سال گذشته شدیدا افت کرده است. امروز خواننده ها و هواداران شما تنها عده ای معدود بوزقورد یا کرم خاکستری هستند که خودتان به وجود آورده اید و بهتر است تا آخر عمر بدانها اکتفا کنید.
مطمئن باشید با دروغ بافی هایتان بعدها قضاوت خوبی در خصوص شما نخواهد شد.  هیچ انسانی از ساختن دروغ به جایگاهی نرسید آقای براهنی! عقده های کودکی و فشار پدر و پسرهای بزرگتر محله و مورد تجاوز قرار گرفتن در اوان نوجوانی و همانطور خود کم بینی به لحاظ زبان ترکی و ندانستن زبان فارسی...شما را بر آن داشت تا بر عکس عمل کنید و زبان فارسی را با لج یاد بگیرید و اما همیشه در پس ذهنتان منتظر انتقام از این زبان فارسی باشید. اما زبان فارسی که توانست از روی عرب رد بشود و توانست از روی نعش عثمانی رد بشود، تو دیگر عددی نیستی ..!

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

روایت ابراهیم گلستان از مرگ فروغ

روایت گلستان از مرگ فروغ- از: پرویز جاهد

امروز 24 بهمن مصادف بود با چهل و پنجمین سال تصادف و مرگ دلخراش فروغ فرخزاد، شاعر و سینماگر برجسته ایران. دیده ام که به همین مناسبت، گزارشگر بی بی سی، روایت هایی از تصادف فروغ را از زبان برخی از نزدیکانش از جمله خواهرش خانم پوران فرخزاد ارائه کرده که با روایتی که من قبلا از گلستان در این مورد شنیده ام تا حدی متفاوت است. گلستان در روایتش از مرگ فروغ به من گفته است: فروغ رفت خانه مادرش ناهار خورد و بعد آمد پیش من در استودیو. خواهر فروغ توی خونه غش کرده بود و ناخوش بود و وقتی اون اومد پیش من ناراحت بود و دید من دارم کار می کنم. نوار صدای من خراب شده بود و دستگاه من آن را پاک نمی کرد و محمود هنگوال هم پهلوی من بود. به فروغ گفتم که تلفن کن به آقای ابوالقاسم رضایی که دستگاهشو برداره بیاورد و فروغ هم گفت شاید اون سر کار نباشه، من این نوار را می برم و پاک می کنم و می آرم و بعد همراه رحمان (کارگر استودیو) سوار جیپ استیشن من شد و رفت و دیگر هم برنگشت و مرد.
من هیچ کلمه ای از این حرفهایی که به تو زدم دروغ نبود. چون خیلی ساده است، من دروغ نمی گم، چون هر کسی دروغ بگه ممکنه بعدش فراموش کنه و پس و پیش بگه. و در ضمن من با کسی خرده پورده ندارم، از کسی هم نمی ترسم.
همین زن (پوران فرخزاد) گفته بود که قبر فروغ را به دستور فرح ساختند. اما برن توی پرونده های صفی علیشاه نگاه کنند که یه سرلشگر عاقبلی بود که جزو گروه دراویش صفی علیشاه بود و مهدی سمیعی به من گفت که من به او می گویم که ترتیب قبر فروغ را بدهد و اون گفت که اگر 25 هزار تومن بدن من اجازه می دم این جا دفن کنند و من هم 25 هزار تومن پول فرستادم و اون اجازه کتبی 3 تا قبر را داد. حالا بیان بگن دربار پولش را داد.

چرا تشییع جنازه فروغ نرفتید؟
واضحه که نمی رم. برای چی باید برم. من تنها تشییع جنازه ای که مجبور بودم برم وقتی بود که پدرم مرد و من مجبور بودم برای تشییع جنازه اش برم. برم چه کار کنم. تشییع جنازه چی هست؟ این حرف ها احمقانه است. هنوز بعد از 45 سال هی به من زنگ می زنند و می خوان در این مورد با من گفتگو کنند. جاهد من توی اون دنیایی که تو فکر می کنی، نه بودم و نه زندگی کردم و نه می خواستم زندگی بکنم.
من این ها را میدانم اما هنوز برای من و خیلی ها این موضوع مبهم است
مبهم چیه
به هر حال همه می گن چرا گلستان نرفت؟ خب چرا نرفتین؟
خب برم چه کار کنم. یه کسی مرده می خوان خاکش کنند، من برم چی کار کنم.
به هر حال «یه کس» نبود، فروغ بود دیگه!
هر کی می خواد باشه. تمومه قضیه. برم مردم نگاهم بکنند. آنها که رفتند برای چی رفتند. مرتیکه مادرقحبه تا دو روز پیش توی مجله فردوسی برای فروغ فحش نوشته بود و گفته بود فروغ شاعر نیست. اما وقتی مرد رفت بلند شد رفت تشییع جنازه اش.

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۰

روسیه و چین کمونیست ، نوچه های تروریست مسلمانشان و ننگ جامعه ی بشری!



چین و شوروی، بزرگ دیکتاتور داران ، و آقا بزرگ جوجه دیکتاتورهایی از قبیل "صدام حسین" ، قذافی" ، حسنی مبارک، بشار اسد ، و علی خامنه ای هستند که نوک انتقاد طرفداران حقوق بشر باید به آن سو باشد.
روسیه و چین ، این دو کشور قدرتمند به لحاظ مالی و ارتشی، اما عقب مانده و بربر ( به لحاظ حقوق انسانی شهروندان ) ، قرن هاست که روند برقراری صلح و امنیت در جهان را به عقب انداختند.
در کشور سوریه هزاران نفر بی گناه به دستور بشار اسد و با حمایت برخی از کشورهای منطقه و در اصل زیر چتر و پناه کشور چین و روسیه کشته شده اند و دهها هزار نفر مجروح گشته اند ولی روسیه و چین همچنان قطعنامه شورای امنیت را وتو نموده و اجازه نمی دهد که کشور های دیگر جلوی کشتار بی رحمانه بشار اسد را بگیرند. آنها منتظرند تعداد کشته شدگان همچون لیبی از مرز ۳۵ هزار نفر بگذرد بعد تصمیم بگیرند که چه کنند تا مردم آن کشور هم از شر دیکتاتور نجات یابند.
 

3 شوت سرکش و دیگر هیچ...

پرسپولیس در خانه خود، جلوی 7000 تماشاچی مثل بیسکویت شکست . فجر سپاسی  شیراز توانست در  ورزشگاه آزاد ی  تیم پرسیولیس را  به ادای احترام وا دارد.  3 شوت سرکش و دیگر هیچ...

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۰

تیم سوم استقلال در مصاف آخرین زور پرسپولیس- اندر بی اعتمادی پرسپولیسی ها و آلزایمر

تیم استقلال با نداشتن 8 بازیکن اصلی ، با یاران همیشه نیمکت نشین خود توانست 81 دقیقه با نتیجه ی 2-0  برنده باشد. اما در لحظات پایانی به خاطر کم تجربگی 5 بازیکن جوانش بازی را واگذار کرد- فاصله ی امتیازی این دو تیم هنوز 13 امتیاز است و استقلال هنوز از اول این لیگ در صدر فوتبال کشورمان است و در 3 جبهه ی "برتر" ، "حذفی " و " نمایندگی آسیا" می جنگد. پرسپولیس با تمام امکانات قانونی و غیر فانونی ، هم اکنون   در رده 10 لیگ است که همین تنها جبهه ای است که لایق شرکت در آن بوده. چون جام حذفی را بسیار بد واگذار کرد. پس از 4 شکست مفتضحانه، امروز پرسپولیس با تمام قوا و جادو جمبل توانست با یک یار خارجی از کمند استقلال فرار کند.

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۰

امام مقوایی با تخم ماهوتی دوباره نقش منجی احمق ها را بازی می کند!

امام تخمی، به ناگاه مقوایی از آب در آمد. به چهره ی گردانندگان این مملکت توجه کنید! گریه آور است حکایت ما ایرانیان...!

دوباره رژیم مستاصل و شکست خورده ی اسلامی دست به دامن اولین "گوسفند" اسلام (خمینی ) شد تا بلکه بتواند آخرین احمق ها ی باقیمانده در ایران را در بحبحه ی انتخابات و تحریم ها به نماز جمعه ی مسخره بکشاند.
مراسم نخستين روز از بزرگداشت انقلاب در ايران، موسوم به دهه فجر، روز چهارشنبه با انجام برنامه هایی در نقاط مختلف ايران برگزار شد. اين مراسم با باسازی صحنه ورود آيت الله روح الله خمينی به فرودگاه مهرآباد در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ به وسيله يک ماکت مقوايی از وی، آغاز شد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران، ايسنا، همزمان با آغاز سی وسومين سالگرد انقلاب در ايران و ورود آیت الله خمینی به ايران، لحظه ورود وی مقارن با ساعت ۹ و ۳۳ دقيقه و پياده شدن اش از هواپيمای بويينگ ۷۴۷ ايرفرانس، توسط نيروی هوايی ارتش جمهوری اسلامی در فرودگاه مهرآباد بازسازی شد.
گزارش ها حاکی است که در همين ساعت، حميدرضا حاجی بابايی، وزير آموزش و پرورش، در مراسم «گلبانگ انقلاب» در مدرسه «رفاه» تهران حضور يافت که در اين مراسم نيز ماکت آيت الله خمينی به چشم می خورد.در تصاوير منتشر شده در سوی خبرگزاری مهر از اين مراسم، حميدرضا حاجی بابايی همراه با گروهی از زنان و مردان در کنار ماکت آيت الله خمينی در مدرسه رفاه نشسته اند و کمی دورتر از آن نیز سجاده ای پهن شده است.
آيت الله خمينی در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ پس از ورود به فرودگاه مهرآباد به بهشت زهرا تهران رفت و سپس درمدرسه رفاه تهران مستقر شد.
گزارش خبرگزاری های ايران حاکی است که مراسم ديگری نيز در بهشت زهرای تهران و همچنين مزار آيت الله خمينی برگزار شده است.
دولت جمهوری اسلامی هر سال از ۱۲ بهمن، همزمان با تاریخ ورود آيت الله خمينی به ايران، تا زمان سقوط حکومت محمدرضا پهلوی، آخرين شاه در ايران در ۲۲ بهمن را به عنوان «دهه فجر» جشن می گيرد.
اما امسال برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، بازسازی ورود آيت الله خمينی به ايران و همچنين حضور يک ماکت مقوايی ديگر در مدرسه رفاه باعث شد تا رسانه های بين المللی و شبکه های اجتماعی به عکس های منتشر شده از اين مراسم توجه ویژه ای کنند.
وب سايت نشريه آمریکایی «آتلانتيک» و همچنين سایت روزنامه «لوموند» چاپ فرانسه با درج مطالبی به بحث پیرامون اين موضوع پرداخته اند.
در شبکه اجتماعی «فيس بوک» نيز تصاوير مربوط به مراسم فرودگاه مهرآباد و مدرسه رفاه به شکل چشم گيری منتشر شده و واکنش های زیادی را برانگیخته است.

سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۰

سید حسن خمینی! ریدم تو قبر پدرت!

سید حسن خمینی! ریدم تو قبر پدرت که نه تنها ما ملت ایران را به دست این جاکشان نو-کیسه انداخت ، بلکه به هیکل تو و خانواده ی تو و داداشات و فک و فامیلت هم رید و ترکمون زد و شما هم نای جیک زدن نداری . شاش تمام ایرانیان تثار قبر اون پدر جاکش ات.! که در فردای کشور ایرانی مان ، توالت عمومی در جماران بنا خواهیم کرد.

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۰

طرح ترور احمدی نژاد در آمریکای لاتین

پیش بینی می شود تند روهای رژیم ابران و تیورسین های پشت پرده آنها،  آخرین راه حل و گریز از این وضعیت فعلی را در حذف فیزیکی احمدی نژاد  یافته اند. دو گمانه زنی در این مورد است که هر دو به نفع رژیم ایران است  یکی اینکه تا بدینوسیله هم دلیلی برای تغییر موضع کنونی خود داشته باشد و دوم هم آنکه حواس ها را تا مدتی مشغول نگاه دارند و احتمالا دنیای غرب را مقصر اصلی بخواند تا برای خود در این مقطع بحرانی ، زمانی برای فریبکاری مردم بخرند .
طرج ترور احمدی نژاد در این ماه برای سومین بار است که در بیت رهبری مورد بحث خودیهای محدود قرار می گیرد. اما اینگونه که اوضاع نشان می دهد بی شک خامنه ای برای بقای بیت رهبری ، به این طرح "آری " گفته است. این طرح در سفر آینده ی احمدی نژاد به مرحله ی اجرا در خواهد آمد.

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

مواظب باشید سایت بالاترین از طرف مجاهدین هک شده!

 مواظب باشید سایت بالاترین از طرف مجاهدین (شورای ملی مقاومت) هک شده!

نظر به اینکه در چند هفته ی اخیر بازمانده ی لاشه ی فرقه ی "رجویون" و طرفداران مسخره و مریض مجاهدین و خود مجاهدین اسلام زده  و متوهم ، از ترفند کثیف هک کردن در سایت بالاترین استفاده کرده و در اینجا هم ذهنیت کثیف و دروغین خود را اعمال می کنند،  بر آن شدم تا هشداری دهم . دوستان هر لینکی که از طرف این گروه فاشیست، مافیایی قرون وسطایی در بالاترین می آید، اگر شما به آن منفی و یا مثبت بدهید،   به تعداد مثبت آن اضافه خواهد شد. تمام رای های منفی کاربران بالاترین را با دروغ و رذالت به نفع خودشان می زنند. فرق این جانیان  با پاسداران و بسیجیان کثیف جمهوری اسهالی در چیست؟ لطفن از کنار پیام های مسخره و دروغی  که به نوعی از مجاهدین  (مزاحمین ) در اینجا می گذارند بگذرید و اصلن نه مثبت بدهید و نه منفی چون با  هر کلیک چه منفی و چه مثبت به " ضد انسانیت " بله گفته اید. !

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۰

در جستجوی فرزندان از دست رفته


۱۳۹۰/۰۸/۲۴

آن دسته از مقامات امروز جمهوری اسلامی که دوران انقلاب سال ۱۳۵۷ را تجربه کرده و در آن فعال بوده‌اند (قدرت به صورت ارث صنفی و فامیلی به آنها نرسیده است) اکثرا با ارادهٔ خویش به اسلام انقلابی روی کردند. اما همین نسل به دنبال آن بوده که فرزندانش را همانند روحانیون اسلام‌گرا شبیه خود مکتبی و پیرو ولایت فقیه بار بیاورد تا در دنیا و آخرت خوش‌عاقبت شوند. در عین حال همهٔ امکانات زندگی برای این نسل تازه فراهم بوده و در ناز و نعمت بزرگ شده‌اند. اما برخلاف بسیاری از ثروتمندان و قدرتمندان اروپایی و امریکایی که نسل اندر نسل ثروت و قدرت در میان آنها دست به دست شده و فرهنگ ثروتمند و قدرتمند بودن در آنها نهادینه شده (و از این جهت کمتر با دوگانگی مواجه می‌شوند) ثروتمندان و قدرتمندان جمهوری اسلامی به این منابع بدون کسب مقتضیات و فرهنگ آن دست یافته‌اند و نه تنها خود، بلکه اعضای خانواده‌شان با بحران «جابه‌جایی» یا «از جای خود به درشدگی» (نا‌همسازی عالم واقع با ذهنیت) روبه‌رو هستند.

کسانی که برای خرید یک آب‌نبات یا بستنی مجبور بودند ساعت‌ها گریه کنند یا نان را از خواهر و برادر خود قاپ بزنند (که البته شرایط مذمومی در هر جامعه‌ بدون چترهای حمایتی است) امروز صاحب صد‌ها و هزاران میلیارد تومان ثروت هستند و فرزندان‌شان بدون زحمت صاحب همه چیز می‌شوند. این‌ها در خلا زندگی نمی‌کنند و هنوز اقوامی با زندگی معمول و دشوار دارند که مبدا مقایسه را برای فرزندان آنها فراهم می‌آورد، حتی اگر در قرنطینهٔ اجتماعی زندگی کنند که نمی‌کنند و فقر و فلاکت همنوعان خود را عیان می‌بینند.

اما این فرزندان، بدون تجربهٔ انقلابی و ارادی والدین در برابر خواست برگرفتن سبک زندگی روحانیت حاکم که در مواردی به تحمیل نیز منجر می‌شده در روابط مافیایی قدرت به هفت مسیر یا سرنوشت متفاوت کشانده شده‌اند. هر یک از این هفت مسیر را با یک یا چند نمونه توضیح می‌دهم.

اقامت در خارج، مهاجرت و پناهندگی: فرزندان خرازی‌ها/احسان و هادی محمدزاده/نرگس کلهر

آن دسته از مقامات جمهوری اسلامی که به خوبی شرایط فرزندان خود را درک کرده‌اند آنها را پس از دوران دبیرستان و در اوان بلوغ به کشورهای غربی (تحصیل پانصد تن از فرزندان مقامات در بریتانیا) یا حاشیهٔ خلیج فارس می‌فرستند تا کمتر با دوگانگی‌های زندگی در ایران در چارچوب فرهنگ رسمی مواجه شوند.

بسیاری از این افراد به کشور باز نمی‌گردند و حتی والدین‌شان به آنها می‌پیوندند. آنها نیز که به کشور بازگردند با واقع‌بینی بیشتر تلاش می‌کنند با اتکا بر منابعی که در اختیار والدین است دنیای کوچک خود را ایجاد کرده و در آن زندگی کنند. زندگی در غرب مستلزم تلاش و کوشش بسیار برای موفقیت است در عین داشتن آزادی‌ها، اما کسی که می‌خواهد با کار کمتر یا بدون کار راحت‌تر زندگی کند بخشی از آن آزادی‌ها را نیز قربانی می‌کند.

برخی برای موقعیت‌های بهتر مهاجرت می‌کنند (احسان و هادی محمد‌زاده، فرزندان مهدی محمد‌زاده، رئیس فدراسیون شمشیربازی به قطر پناهنده شدند)، برخی نیز برای اعتراض به شرایط موجود راه پناهندگی را در پیش می‌گیرند (نرگس کلهر، فرزند مهدی کلهر مشاور محمود احمدی‌نژاد به آلمان پناهنده شد) و برخی نیز با اندوخته‌ مالی کلان اقامت تجاری یا کسب و کار می‌گیرند (ده‌ها خانوادهٔ مقامات جمهوری اسلامی که در استرالیا و کانادا ساکن شده‌اند).

خودکشی: احمد رضایی/حمیده حسنی/پسر حسن روحانی

آن دسته از والدینی که می‌خواهند عینا از خود نسخه‌برداری کنند و راهی برای گریز فرزندان از دنیای ریاکارانه و مملو از مقدس‌نمایی، تقلب، دروغ، و فساد مالی خود باقی نمی‌گذارند و روابط و آیندهٔ فرزندان را به خود و دنیای خود محدود می‌کنند آنها را به سوی خودکشی هل می‌دهند.

عشق‌های ممنوعه، پی بردن به جنایات پدر و عدم امکان هضم آنها، خسته شدن از مناسک تکراری و بی‌مفهوم برای بسیاری از جوانان، و عدم درک چرایی امتیازات قشر حاکم در کنار فقدان توان حاکمان برای توضیح این گونه امور به فرزندانِ در جستجوی حقیقت خویش (حقیقتی که با آنها بسیار فاصله دارد و دست‌یافتنی به نظر نمی‌آید) رشته‌های اتصال میان خانواده‌های در هم پیچیدهٔ مقامات را با فرزندان جداافتادهٔ آنها می‌گسلد و همین جدا افتادگی و بی‌معنایی زندگی آنها را به سوی خودکشی سوق می‌دهد.

البته در مورد احمد رضایی علاوه بر خودکشی (به روایت پلیس دوبی) این دیدگاه هم مطرح شده که وی توسط ماموران اسرائیلی یا مخالفان جمهوری اسلامی ترور شده است (سایت عماریون، ۲۲ آبان ۱۳۹۰؛ الف، ۲۳ آبان ۱۳۹۰)، موضعی که محافل حرفه‌ای آدمکشی و رهبران و مفتیان آنها در جمهوری اسلامی همواره پس از اقدامات خود اتخاذ کرده و مسئولیت را به گردن اسرائیل یا ضد انقلاب انداخته‌اند (مثل قتل‌های زنجیره‌ای).

وجه‌المصالحه: علیرضا صدر

به دلیل حساسیت زیاد دستگاه‌های اطلاعاتی نسبت به اطلاعات محرمانه، آن دسته از فرزندان مقامات که احتمالا به این اطلاعات از مجرای پدر دسترسی داشته‌اند تحت نظارت هستند و ممکن است در مقاطعی برای تخلیهٔ اطلاعات یا دادن درس به خانواده یا زمینه‌سازی معامله دزدیده شوند. احتمال دیگر برای ربایش فرزندان مقامات جمهوری اسلامی رقابت‌های درونی جناح‌های سیاسی است که امروز هر یک بخش‌هایی از دستگاه‌های امنیتی، نظامی و شبه نظامی را در اختیار دارند. هدف از ربایش می‌تواند وادار کردن طرف مقابل به سکوت یا اخاذی باشد. ربوده شدن ۴۸ ساعتهٔ فرزند شهاب‌الدین صدر، نائب رئیس مجلس، با یکی از فرضیه‌های فوق قابل توضیح است.

قربانی اعتراض: محسن روح‌الامینی/فاطمه باقریان‌نژاد فرد

دسته‌ای دیگر از فرزندان مقامات بر والدین مکتبی و حکومت آرمانی‌شان می‌شورند و حتی تا آنجا پیش می‌روند که توسط دوستان و بزرگان آنها سلاخی می‌شوند. محسن روح‌الامینی در موقعیت ویژه‌ای که قرار داشت (فرزند یکی از وفاداران به خامنه‌ای) نحوهٔ رفتار حکومت با زندانیان سیاسی و معترضان بی‌خشونت را به خانه‌های مقامات آورد. پیش از این نیز برخی از فرزندان مقامات که مخالف حکومت روحانیون بودند (پسر محمدی گیلانی و پسر احمد جنتی) توسط حکومت به قتل رسیده‌اند.

خوش‌شانس‌ترین فرزندان مقامات جمهوری اسلامی آنهایی هستند که با حرکت به سمت بلوغ و یافتن خودِ اعتراضی خویش، والدین آنها نیز از حکومت و اسلام‌گرایی رسمی فاصله گرفته و بدین ترتیب همگرایی و انسجام خانواده حفظ می‌شود. ده‌ها فرزند مقامات سابق جمهوری اسلامی از اردوگاه اصلاح‌طلبان هنگامی بر حکومت شوریدند که والدین‌شان در حال خروج از آن بودند. فرزندان یونسی (وزیر اسبق اطلاعات)، معین (وزیر اسبق علوم) و عبده تبریزی (دبیر کل سابق بورس) که در اعتراضات مابعد انتخابات بازداشت شدند از این قبیلند.

البته در مواردی نیز فرزندان مقامات سابق از سر راه برداشته شده‌اند، مثل فاطمه باقری‌نژادیان‌ فرد، فرزند نمایندهٔ سابق کازرون که در هشت مرداد ۱۳۹۰، یک روز پس از تشییع جنازه عزت‌الله سحابی، در اطراف شهر ری پیدا شد. خانم باقری‌نژادیان قصد شرکت در مراسم تشییع دبیر کل ائتلاف نیروهای ملی مذهبی را داشته که در بین راه توسط افرادی که هنوز هویت آنان مشخص نیست ربوده شده و با قرص برنج مسموم شده است. (تحول سبز، ۱۶ آبان ۱۳۹۰)

طی مدارج قدرت: فرید‌الدین حداد عادل/سجاد صفارهرندی/زهیر توکلی/محسن علی‌آبادی

این جماعت از مجرای قدرت والدین به سرعت برق و باد به شغل مناسب و اتومبیل و پس از ازدواج در سن پایین به آپارتمان و ویلا دست می‌یابند و به سرعت می‌فهمند که باید برای این سهولت هزینه بپردازند (از بوسیدن دست «آقا» تا درونی کردن ریاکاری و حضور در بسیج). این گروه درس والدین خود را به خوبی فراگرفته و از موقعیت موجود بهترین (سوء) استفاده را می‌کنند.

فریدالدین حداد عادل، فرزند غلامعلی حداد عادل، تنها به‌واسطهٔ آقازادگی به ریاست شوراهای سیاست‌گذاری نشریات دولتی و نیمه‌دولتی (همشهری جوان و پنجره) دست یافته است. او گزینهٔ مدیریت در مدارج بالا‌تر مثل رادیو جوان هم بوده و با توجه به مداحی مجتبی خامنه‌ای ارتقای وی تا حد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی یا عضویت در مجلس یا مدیریت یک خبرگزاری چندان دور از انتظار به نظر نمی‌آید.

زهیر توکلی فرزند احمد توکلی و سجاد صفارهرندی فرزند محمدحسین صفارهرندی نیز در حال طی مدارج سیاسی هستند. این دو اکنون در هفته‌نامه‌های مثلث و پنجره فعالیت دارند و به تدریج جای پدران خویش را در نهادهای رسانه‌ای و فرهنگی حکومتی و دولتی خواهند گرفت. این‌ها همه خود را به عنوان سربازان ولایت معرفی می‌کنند و نشریات مذکور کارگاهی برای آماده‌سازی آنها جهت فرماندهی در مهندسی فرهنگی ولی فقیه است. برخی دیگر از فرزندان مقامات از مجرای مدیریت ورزش (محسن علی‌آبادی فرزند محمد علی‌آبادی، عضو هیئت رئیسهٔ یکی از فدراسیون‌ها) در حال بالا رفتن از پله‌های قدرت هستند.

جنایت: محسن فلاحیان

برخی از فرزندان مقامات نیز همانند پدران‌شان «شر» هستند و در کار آدمکشی موفق‌ترند.‌‌ همان طور که علی فلاحیان در دههٔ هفتاد در مقام وزیر اطلاعات قتل ده‌ها ایرانی مخالف و منتقد را در داخل و خارج کشور طراحی و اجرا کرد، فرزند وی نیز یکی از ماموران نیروی انتظامی را به قتل رساند و بعد با صحنه‌سازی پدر با قید وثیقه آزاد شد و همچنان آزاد است.

کسب و کار رانتی: حمید یزدی/الیاس قالیباف/ناصر واعظ طبسی/مهدی هاشمی/مهدی خزعلی

دستهٔ دیگر با استفاده از ارتباطات پدران قدرتمند به تجارت روی کرده‌اند: تنها پسر قالیباف می‌تواند با اتکا به قدرت شهرداری تهران و نفوذ آن بر شبکهٔ پنج سیما و بنیاد فارابی به تهیه‌کنندگی سریال و فیلم سینمایی روی بیاورد؛ پسر محمد یزدی می‌تواند به کارچاق‌کنی در قوهٔ قضاییه (اخاذی به ازای عدم تعقیب) بپردازد؛ پسر خزعلی می‌تواند با راه‌اندازی یک موسسهٔ نشر (حیان، ناشر کتاب برنامهٔ تلویزیونی هویت) از رانت‌های وزارت ارشاد برخوردار شود؛ پسر هاشمی در معاملات نفت میلیون‌ها دلار به چنگ آورد؛ و پسر طبسی میلیارد‌ها تومان وام بدون بهره از بانک‌های دولتی دریافت کند. این‌ها خلف صالح پدران خود در تاسیس نظام جمهوری اسلامی برای انحصار ثروت و قدرت در خود و خانواده‌های‌شان بوده‌اند.

***

غیر از گروه‌های پنجم و هفتم که با سوء استفاده از قدرت و فساد نهادینه شده سعی می‌کنند گلیم شخصی خود را از آب بیرون بکشند یا جای پدران‌شان را بگیرند، بقیه از چشمان والدین قدرتمند و ثروتمند خود از کف رفته به حساب می‌آیند، چون نسل اسلام‌گرایان را که دیگر برای خود اصالت تبار و حق ابدی قدرت قائل هستند ابتر می‌گذارند.

رخدادهای فوق نشانه‌های پیری زودرس جمهوری اسلامی است. نظام‌های سیاسی استبدادی در ایران معمولا پس از نیم تا یک قرن به این گونه عوارض دچار می‌شدند (نگاه کنید به سلسلهٔ قاجار پس از گذشت یک قرن و سلسلهٔ پهلوی پس از نیم قرن). جمهوری اسلامی تنها در دههٔ اول، آن هم به علت جنگ، توانست از برخی از این عوارض دور بماند. اما بلافاصله بعد از جنگ نخست خود مقامات و بعد با سرعت بیشتری فرزندان‌شان با سرنوشت‌های فوق روبه‌رو شدند. نشانه‌های اضمحلال جمهوری اسلامی را بیش از همه می‌توان در خانواده‌های مقامات مشاهده کرد.

یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

یک روزنامه ی محلی در قطر در قسمت سیاسی خبر از چگونگی مرگ احمد رضایی داد. به گزارش پلیس جنایی دوبی در "العین" ، پلیس جسد مسموم شده ی احمد رضایی را همراه با جسد بی جان دو "زن فاسده" اهل کروواسی کشف کردند که جسد احمد رضایی بلافاصله به پزشکی فانونی انتقال یافت و پیکر دو زن هم به بیمارستان خصوصی الشفا فرستاده شد. این حادثه با اطلاع مدیران هتل به پلیس در ساعت 2:50  صبح بلافاصله به بخش سیاسی جنایی سپرده شد و از ورود خبرنگاران جلوگیری به عمل آمد. پلیس دوبی اجمد رضایی را جزو ملاکان درجه یک دوبی اعلام کرد که در همچنان 25 در صد از سهام متروی دوبی را سال گذشته به نام مادرش خریداری نموده است.

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۰

پیامکی که جوانان بسیجی در هفته گذشته برای هم می‏فرستادند.

  در ادبیات سیاسی انگلیسی‏ها، گفتاورد نغزِ پر مغزی می‏گوید که هر ناچیزی، سیاسی ست. بازم یعنی که، نه تنها همه رفتارهای و کردارهای انسان ریشه در سیاست گروه حاکم دارد که حتی پنداره‏ها و انگاره‏ها و آرمان‏های ناچیز و پیش پا افتاده نیز، مایه ور از ارزش‏ها و اندیشه‏های سیاسی رایج در هر زمانه است. نمونه؟ هزاران نمونه در این باره می‏توان آورد، اما من در اینجا به منظومه کوتاهی اشاره می‏کنم که پیامکی ست که جوانان بسیجی در هفته گذشته برای هم می‏فرستادند. البته گفتن ندارد که این منظومه چندین و چند گیر و گرفتاری در وزن و ردیف و قافیه و دستور زبان فارسی دارد و آشکارا از ذهنیتی شفاهی و نافرهیخته و بسیجی جوشیده و خروشیده است. هدف ما در اینجا بررسی ارزشداوری‏های نویسنده در این متن است که وی ناخودآگاه به بیان آن‏ها پرداخته است. پس نخست این منظومه کوتاه را بخوانید تا سپس به بررسی آن بپردازیم:

فرض کن حضرت مهدی به تو مهمان گردد
ظاهرت هست چنــانی که خجــــالت نکشی

خــانه ات لایق او هست که مهمـــــان گردد
باطنت هست پسنــدیده ی صـاحب نظــری

پول بی شُبهـــه و ســـــالم تو حسابت داری
آنقـــدرهست که یک هدیـــه برایش بخری

ازغذاهــــای لذیذ ی که به منـــــــزل داری
لقمــه ات درخور او هست که نزدش ببری

حاضــری گوشـــی همــــــراه تو را چک بکند
با چنین شرط که در حافظــــــه دستـــی نبری

گرتو را خواست که یک دوست ســالم گویی
درکجـــا داری رفیقــــــی که به او نام ببری


گرزتو خواست که چنــد آیه ز قرآن خـوانی
آشنـــــــایی و مسلــــــــــــــط به زبان عربی

واقفـــی برعمـل خویش که بیش ازدیگـــران
می توان گفت تو را شیعـــه ی اثنـی عشـری

از بندِ تنبانی بودن این منظومه که بگذریم، می‏توانیم ستیزِ فرهنگ کهنه و نو و پیامدهای توانکاه آن را در نویسنده این متن و هم کیشان او ببینیم. در نخستین بیت، سخن از ظاهرِ ناپسند منتظران مهدی ست. اگرچه این ظاهر، زیبنده ورود ناگهانی مهدی نیست، اما ضرورت زمانه است و از ستیز و کشاکش میان زندگی مدرن که ریشه در ارزش‏های غربی دارد با ارزش‏های اسلامی و امام پسند می‏گوید. پیش پندار نویسنده در این بیت این است که مردان با ریش تراشیده و سر ِ بی کلاه و جامه‏های مدل غربی و زنان، روی و موی پیراسته و آراسته پیدا و خوشبوی و دلنشین، نمی‏توانند، میزبان و پذیرای خوبی برای امام زمان باشند.
نویسنده در بیت دوم، پا را از این هم فراتر می‏گذارد و "آقا مهدی" را که شخصیتی روحانی و الهی ست، فردی مصرفی می‏پندارد که هر خانه‏ای درخور ورود او نیست. اگر تا نیم سده پیش، پنداره همگانی دینی، سیرت نیکو را ارزشمند می‏دانست و دارایی را سنجه نیک و بد نمی‏پنداشت، اما گویا امروز به خیال نویسنده این پیامک، مسلمانِ منتظر باید خانه‏ای درخور امام داشته باشد که لابد بزرگ و ویلایی در محله داریان است. شاید بگویید که مراد نویسنده از "خانه‏ لایق"، شیوه دکوراسیون و ابزاری ست که در آن است. البته می‏شود چنان پنداشت، اما بیت سوم و چارم، این پنداره را نادرست نشان می دهد و از پیرو مهدی می‏پرسد که اگر آقا به خانه‏ات بیاید، آیا پول و پله داری که هدیه‏ای برایش بخری و غذای لذیذی برایش بپزی؟ پس امامی که قرار بود برای دادستانی از تهیدستان و بینوایان بیاید و دادگستری کند و سُفره "جامعه بی طبقه توحیدی" را در جهان بگسترد، در این نوشته، فردی مادی و مصرفی و هدیه خواه و لذیذخوار پنداشته شده است.
بیت پنجم، بیت‏الغزل این منظومه است زیرا که به روشنی با ما از ناهمایندی دین و دنیا می‏گوید. اگر آقا، گوشی تلفن همراه تو را "چک" بکند، یعنی که گوش به پیام‏های زنان و یا مردان نامحرمی که تو با آن‏ها سروکار داری فرادهد، توی مسلمان منتظرالمهدی، چه خاکی بسرت خواهی ریخت. ناگفته‏ای که این بیت، ناخودآگاه با خواننده در میان می‏گذارد این است که این دین در دنیای کنونی، ظاهر و باطنی دوگانه می‏خواهد. یعنی که مومنان و منتظران همه در خلوتگاه خود در گوشی‏های تلفن همراه‏، آنچه‏هایی را که نباید، پنهان می‏دارند و به گفته حافظ، چون به خلوت می‏روند آن کار دیگر می‏کنند. پس چگونه می‏توان در زمانه‏ای که داشتن و انباشتن و خویشخوش خواهی ارزشمند و همگانی ست، خود را "شیعه اثنی عشری" خواند و برای نشان دادن مسلمانی خویش، چند آیه از قرآن را ازبر داشت.
بیت ششم نیز دست کمی از بیت پنجم ندارد و با ما از نبود دوستی و پیوندهای انسانی در میان برادران بسیجی و قاچاقچی سخن می‏گوید. بله، درست گفته‏اند؛ هر ناچیزی نیز سیاسی ست. کافی ست که لایه های رویین آن را پس بزنیم تا به هسته‏های ارزشی – سیاسی آن برما آشکار گردد.
از یادداشت ‏های شبانه ی ابراهیم هرندی
http://www.akhbar-rooz.com/printfriendly.jsp?essayId=41383

دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۰

ما و کشتی هزار پاروی ولایت


به این نتیجه رسیدم که آمریکا و اروپا هم در خط امام سیر می کنند. اونها هم بی گمان مانند خاتمی و موسوی از باند مخوف اصلاح طلبان هستند و همانطور مثل خاتمی و موسوی با ترفندهای ترمز گونه شان عمر آقای جمهوری اسلامی را دهه به دهه افزایش می دهند و آنگاه فهمیدم که این وسط، کلاه گشاد به سر ما مردم رفت،  که با این جماعت نتوانستیم تکلیفمان را یکسره کنیم.



آقایان بیت رهبری و سپاه که تکلیف کثیف بودنشان معین است.
ولی باعت شرم است که ما کماکان،  هنوز به خاتمی که با حرامزادگی تمام،  ناب ترین و درستکارترین دانشجویان و جوانان را با حقه بازی های پشت پرده اش با خامنه ای به خیابان و بعد به خاک و خون کشید، اعتماد داریم. لابد چون هر از گاهی که لازم باشد ، بر حسب ضرورت اسلامی،  بر ضد یکی از آخوندهای درجه 3 واق واقی می کند..تا حواس ها را پرت کند.

ما متاسفانه کماکان به موسوی و کروبی امیدواریم ( این دو عامل بازدارنده) که 2 سال آزگار بهترین جوانانمان را با هدف سوپاپ اطمینان رژیم بودن، یا زیر خاک کردند و یا در کهریزک و اوین مورد تجاوز قرارشان دادند. رهبران اصلاح طلبی که هنوز مشخص نیست در کدام هتل پنچ ستاره با خدمتکار و سرویس ، نقشه های اسلام دوستی را که در بیت رهبری کشیده می شود را دنبال می کنند.

ما کماکان هنوز هم به اروپا و امریکا که تمام شاهرگ مالی ایران را با معاهده ها و معاملات کلان شان زنده نگاه داشته اند و اما با کمک و طراحی و توطیه ی همین آخوندها توانستند 4 حکومت پرواری ( به لحاظ نفت و منابع سرشار) را به نفع بانکهای ورشکسته شان بر اندازند، امیدواریم. و امیدواریم دستی از آستین غرب سبب ساز روزها و رنجهامان شود. دریغ!

به راستی ما تا به کی باید دست به دامان این شرکای جمهوری اسلامی باشیم؟

2 سال از خیزش مردم بی نوا می گذرد و با این ترفند جابجایی های آخوندی ، تمام دهانهای اعتراض را ، یا با گلوله پر کردند، یا شناسایی کردند و یا بقیه را تا یک دهه ی دیگر ، با ترفندی امیدبخش و انتظاری،  خانه نشین کردند، تا نسل آینده که فعلا 10 ساله هستند، و در 10 سال آینده جوانی 20 ساله می شوند، باز به عقل بیایند و اعتراض کنند و تا دوباره کسی از خود آخوندها صف متفاوتی از اعتراض کاذب تشکیل دهد ...تا جوانان به پشتوانه ی آنها بیرون بریزند و در صف جدید آقایان بایستند، تا شناسایی شوند...تا شکنجه شوند ...تا مورد تجاوز قرار بگیرند و  تا ....بنگ!.....خلاص! نسل بعدی...ترفند بعدی با خاتمی بعدی و یا موسوی بعدی...حیف!

یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۰

واکنش‌ها به «حرکات شرم‌آور» در ورزشگاه سردار جنگل


این حرکت پرسپولیسی‌ها شرم آور بود.» این نخستین واکنش فدراسیون فوتبال ایران به ماجراهای بی‌سابقه در بازی پرسپولیس و داماش گیلان از هفته یازدهم لیگ بر‌تر فوتبال ایران است که به برتری ۳-۲ پرسپولیس انجامید.

رئیس کمیته انضباطی این فدراسیون می‌گوید: «اگر حرکت زشت بازیکنان پرسپولیس محرز شود، آن‌ها را محروم خواهیم کرد.»

شادمانی پس از گلزنی پرسپولیسی‌ها که بازتاب چشمگیری در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مختلف پیدا کرده است، نه درآوردن پیراهن پس از گلزنی بود و نه رفتن به سوی تماشاگران حریف و تحریک آن‌ها.

ماجرا چنان حیرت آور بود که حتی اهمیت خبری درگیری فیزیکی افشین چاووشی و مازیار زارع در پایان مسابقه را نیز محو کرد. خبرگزاری‌های ایسنا، فارس، خبرآنلاین و دیگر سایت‌های فعال خبری در ایران به درج مصاحبه‌های مرتبط با این اتفاق پرداخته‌اند.
بخش فارسی سایت گل هم در سرخط گزارش خود آورده است: «شوخی بالای ۱۶، تیتر یک فوتبال ایران»

اما در بین تمام واکنش‌ها، رئیس کمیته انضباطی باشگاه پرسپولیس به طور کلی به انکار ویدئوهایی می‌پردازد که ضمن پخش زنده از شبکه سه سیما، با انتقاد بخش خبری سیما مواجه شد و در چند ساعت اخیر (از شنبه شب به بعد) به صورت مکرر در شبکه‌های اجتماعی آپلود شده است.

اما سالارکیا که نامش به اتهام نقض جدی حقوق بشر در ایران از جمله اعدام، شکنجه و صدور احکام قضایی ناعادلانه در آخرین فهرست تحریم اتحادیه اروپا گنجانده شده، این ماجرا را تکذیب کرده و می‌گوید: «باید قبول کنیم که همه مسلمان هستیم.»

سالارکیا عقیده دارد؛ بازیکنان همیشه برای خوشحالی روی سروکله هم می‌پرند و یا گردن همدیگر را فشار می‌دهند. در صحنه‌ای که همه در حال خوشحالی بودند، بازیکنی از فرط خوشحالی پریده و وقتی که درحال پایین آمدن بود دستش به قسمتی از بدن بازیکن دیگر برخورد کرده است و آقایان همین موضوع را پیراهن عثمان کرده‌اند.

سالارکیا در اظهارات متناقض خود، اگرچه آن صحنه‌ها را عادی دانسته اما در عین حال، پخش تصاویرش در صداوسیما را ترویج بی‌اخلاقی در جامعه نامیده است!

او گفت: در صورتی که این موضوع صحت داشت صددرصد کمیته انضباطی باشگاه برخورد جدی می‌کرد اما با توجه به «بررسی‌های انجام شده»، این موضوع صحت نداشته اما متاسفانه آن را بزرگ می‌کنند.

با توجه به پایان مسابقه در شنبه شب و انجام مصاحبه در نخستین ساعات بامداد یکشنبه، در حالی که هنوز بازیکنان پرسپولیس به تهران هم نرسیده‌اند، مشخص نیست بررسی‌های مورد اشاره سالارکیا چگونه انجام شده است.

به رغم اظهارات سالارکیا، رئیس کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال ایران می‌گوید: در قانون آمده اگر بازیکنی رفتار غیر ورزشی انجام دهد که اخلاق عمومی را خدشه‌دار کند، از توبیخ تا محرومیت‌های چند ساله در انتظارش خواهد بود.

لیگی که هر اتفاقی در آن ممکن است

زد و خورد روی سکوی تماشاگران، فحاشی به خانواده بازیکنان و مربیان، دلالی، زد و بند، تبانی، دوپینگ و... اتفاقاتی است که در مقاطع مختلف به سر خط خبرهای لیگ بر‌تر فوتبال ایران تبدیل شده‌اند.

در فصل جاری غیر از این ماجرا‌ها که دیگر از فرط تکرار، عادی به نظر می‌رسند، قضای حاجت بازیکنان یکی از تیم‌ها در حین انجام مسابقه، حرکت بی‌سابقه دروازه‌بان پرحاشیه خطاب به هواداران تیم رقیب شهرستانی، بازداشت داور و کتک زدن فیلمبردار و شکستن دوربین نیز رخ دادند.

در لیگ بر‌تر فوتبال ایران، هر اتفاقی ممکن است. گویی با پرداختن جریمه‌های دو، سه یا پنج میلیون تومانی، هرکاری می‌توان انجام داد.

جدید‌ترین حرکات بی‌سابقه در تاریخ لیگ بر‌تر فوتبال ایران که در بازی داماش گیلان و پرسپولیس رخ داد را شیث رضایی و محمد نصرتی مدافعان پرسپولیس انجام دادند.

شیث رضایی پرحاشیه‌ترین بازیکن پرسپولیس در پنج سال اخیر بوده است که طی این مدت بار‌ها از پرسپولیس اخراج شده و سپس به تیم برگشته. در محاکم قضایی، علیه او شکایت شده و او نیز به شکایت پرداخته است.

اعلام احتمال سقوط هواپیما از میکروفون مهماندار پرواز شیراز-تهران، نخستین حاشیه بزرگ شیث بود که باعث وحشت و آسیب روحی صد‌ها مسافر شد.

وقتی هواپیما در شیراز به زمین نشست، او را بازداشت کردند. اما حبیب کاشانی مدیرعامل پرسپولیس با استفاده از روابط خود، او را آزاد کرد و حتی‌‌ همان روز در شیراز به میدان رفت و بازی کرد.

پخش کلیپ فحاشی رکیک او به یک هوادار، درگیری‌های دنباله‌دار با علی دایی، درگیری با علیرضا حقیقی در شهرآورد تهران، ماجراهای دامنه دار در دوبی، بستن بازوبند بر روی مچ، شکستن لپ تاب افشین قطبی و... از دیگر اتفاقاتی هستند که توسط شیث رضایی انجام شده و پس از پوشش خبری یا تصویری در رسانه‌ها، هر بار با اغماض «مدیران مذهبی و ارزشی» پرسپولیس، فیصله پیدا کرده‌اند.

ماجرای اخیر در بازی داماش و پرسپولیس؛ در دو پرده و پس از گل‌های دوم و سوم پرسپولیس رخ داد. در روزی که قرار بود این دو نفر به اتفاق همبازیان خود پرسپولیس را از بحران خارج کنند، با تمرکز بر روی این رفتار غیر حرفه‌ای و شخصی‌شان، تیم خود را در آستانه بحرانی تازه قرار دادند.

لینک ماخذ
http://www.radiofarda.com/content/f7_reaction_over_perspolis_players_behavier_during_match/24375937.html

واکنش‌ها به «حرکات شرم‌آور» در ورزشگاه سردار جنگل
۱۳۹۰/۰۸/۰۸

پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۰

فقط 4 زن و نصف ( اون نصفه هم داوود رشیدی سالخورده و بیکار است)

بسیار مایه ی شرمندگی برای یک ملت و یک کشور است که یک نفر آدم بی ریشه و دهاتی و تازه به دوران رسیده ی بی سواد که تا قبل از انقلاب به طور یقین با گاری هندوانه می فروخته و چشمش به دست رهگذران بوده برای تکه ای نان خونین ، بیاید و یک جماعت حدودن 250 هزار نفری را از مرد و زن "جنده " بخواند و این خانواده ی محترم سینما همگی لالمونی بگیرند و تنها 4 زن و نصف ( اون نصفه هم داوود رشیدی سالخورده و بیکار است) از این افاضات دلگیر بشوند و بقیه خفه خون بگیرن. پس لابد این مردک زیاد بی ربط هم نمی گفته.
این ناهنرمندان آشغال اگر هر کدام یک بدهکاری به رژیم کثیف اسلامی نداشتند و یا وابسته به کثافات این رژیم نبودند...آیا ساکت می نشستند؟

پاسدار آدمکش، فرج الله سلحشور و کثافت المومنین العظمی

جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۹۰

چرا احمدی نژاد را دوست دارم؟

امروزه روز، با این فراوانی اتفاقات در خاور میانه ، با نگاهی دقیقتر به آنچه که در طول سالیان، همیشه آرزو داشتم برای مردم خود و سرزمینم پیش بیاید می اندیشم. یعنی آزادی سرزمینم از دست دینسالاران، و آزادی مردمان سرزمینم از چنگ خرافات.
از دیر باز، تا زمانی نه چندان دور ، حول و حوش انقلاب در سالهای 1350 تا 1360 ، و حتی تا همین 2 سال پیش این آرزو به صورتی باورنکردنی، غیر قابل دستیابی بود. اما با گذشت 33 سال از آن تاریخ به این باورم که این آرزو در حال تحقق یافتن است و باعث و بانی آن هم کسی نیست به جز محمود احمدی نژاد. لطفن فحش ندهید و کمی صبور باشید.
شاید حتی تا دوره ی اول ریاست جمهوری محمود، برای رسیدن به این آرزو هیچ امیدی نبود اما پس از دوره ی اول ، محمود در نوک حمله ی تیم ایران قرار گرفت و با خود عهد بست که حق از دست رفته ی آبا و اجداد ما را بطور اساسی پس بگیرد. برای همین دلیل ، من هم اعلام می کنم که محمود احمدی نژاد را دوست دارم.
محمود را دوست دارم چون: اذهان تک تک ایرانیان را در مورد گذشته شان و راهی که ما 1400 سال رفته بودیم را تغییر داد.
محمود را دوست دارم چون: نفوذی ما بود در قلب جمهوری اسلامی و از داخل به پیله ی 1400 ساله ی پیر زخم زد.
محمود را دوست دارم چون: حجاب تقدس پوشالی را که روشنفکران ایرانی در طول یک هزاره و نیم نتوانسته بودند از ذهن عوام حتی کمرنگ کنند ، او دست تنها پس زد و چهره ی اسلام ناب محمدی خشن را به همگان نشان داد.
محمود را دوست دارم چون: او بهترین ایرانی از زادگان اصیل ایراندوست است، که نقش بزرگ تاریخی را در این برحه ی خطرناک ایفا کرد و ایرانیان را با شناساندن بی ادبان، با ادب کرد.
محمود را دوست دارم چون: نترس و دلیر و با هوش ، توانست با درایت درک کند که باید با سلاح خودشان وارد معرکه شد و این را می دانست که، تنها افعی باید شد تا مار را از بین برد.
محمود را دوست دارم : چون حس می کنم از همه ی ما ، که فقط شعار ایرانی بودن را می دهیم، ایرانی تر، آوانگارد تر و آگاه تر است.
محمود را دوست دارم چون: او نقش بابک را بازی می کند و با زبانی که عوام بفهمند در ملاء عام همان حرفی را می زند و همان کاری را می کند که مسلمانان در قدرت، در خفا انجام می دهند، یعنی دروغ می گوید، تهمت می زند، بزرگنمایی می کند ، مقدس می کند، فتوا می دهد...و خون می ریزد و گفته های قرآن را اجرا می کند. او خلاف نمی کند ، تنها آنها را به مردم نشان می دهد و می گوید " آهای مردم ما این هستیم" ، گرچه خود او نیز قربانی این بی پروایی خواهد شد!.
محمود را دوست دارم چون: او تقدس دین را ، حتی برای عوام ساده و مومن فرو شکست، تا آنجایی که کسی دیگر نه تنها برای امام ها و آیت الله ها تره هم خورد نمی کند، بلکه آنها را در صف جنایتکاران نیز قرارمی دهد. و نه تنها این، بلکه خدا و پیغمبر هم برای آنها که همیشه با ترس به این تابو ها نگاه می کردند، ریزش کرده و پایه های مردم فریبی هم فرو ریخته است.
محمود را دوست دارم چون: خودش می داند پا در راه خطرناکی گذاشته و دیر یا زود خطرش را حس خواهند کرد. اما این را هم می داند که آیندگان ، خدمت او به این سرزمین ایرانی و ایرانیان را در تاریخ خواهند نوشت و از او به نام آغاز کننده ی نهضت نجات ایران از دست اعراب یاد خواهند کرد.
و بالاخره ، محمود را دوست دارم چون:
او درک کرده که در ذهن تاریخ ، 30 سال و 50 سال و 100 سال به مثابه ی یک چشم بر هم زدن است و او اصل و ترفندی را شروع کرد که زود تر از آنچه تاریخ بتواند بپذیرد، دوران سیاه دینسالاری به انقراض خویش نزدیک می شود و مهم تراینکه، نه با شمشیر و سلاح و خشونت و زور...بلکه با اتکاء به صعود فهم مردم و دلزدگی آنها از دین و خرافات و در مجموع ...تغییر ناگزیر ، به حکم واضحِ آگاهی مردم.



چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۰

مجید توکلی؛ نماد مقاومت و ایستادگی جنبش دانشجویی

تاریخ انتشار: ۲۳ تیر ۱۳۹۰, ساعت ۳:۳۵


مجید توکلی؛ نماد مقاومت و ایستادگی جنبش دانشجویی

از:آذر سپهری

جرس: زیستن در زمان و مکان انقلابهای بزرگ جهان آرزوی بسیاری از انسانها به ویژه آزادی خواهان جهان بوده است، حال که چنین فرصت بزرگی را بدست آورده ایم تا تاریخ را بسازیم، باید قدر این فرصت را بدانیم. امید است در این شب زنده داری، برای آزادی و علیه استبداد، ندایی آید و نویدی دهد که شب قدرمان است و فردا عیدی می رسد. دنیایی نو می شود تا استبداد برود و در آزادی همه سهیم شویم، با یاد و احترام به همه آزادی خواهان به ویژه زندانیان در بند و شهدای جنبش سبز.





این بخشی از یادداشت مجید توکلی در زندان است با عنوان "برای تغییر"!



مجید توکلی یکی از سرشناس ترین فعالین دانشجویی است که از 16 آذر (روز دانشجو) 1388 و پس از ایراد یک سخنرانی انتقادی صریح در دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک) بدون ساعتی مرخصی در زندان به سر می برد و اکنون حدود یک سال است که از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج منتقل شده است. این در حالی است که خانواده مجید در شیراز اقامت دارند و حتی پیش از این انتقال نیز با دشواری های فراوانی برای ملاقات با وی روبرو بودند. پدر و مادر مجید توکلی که به دلیل بیماری امکان طی مسیر طولانی شیراز تا تهران و کرج را ندارند، اکنون یک سال و نیم است که از ملاقات با وی محروم مانده اند و با قطع تلفن های زندانیان سیاسی رجایی شهر از بهمن ماه سال گذشته راهی برای خبر گرفتن از وی ندارند. هر چند که مجید همواره به داشتن روحیه ای بسیار قوی و مصمم شهرت داشته است، اعتصاب غذاهای خشک پی در پی برای رساندن صدای اعتراض خود و انفرادی های طولانی مدت باعث ضعف شدید جسمانی وی شده که در کنار این بی خبری، بر نگرانی خانواده اش می افزاید. با این وجود، وی نه تنها از مرخصی محروم است، بلکه درخواست های متعدد خانواده و به ویژه مادرش برای اینکه اجازه تماس تلفنی به وی داده شود همچنان با پاسخ منفی رو به رو می شود.



مجید توکلی، متولد 1365 شیراز، در سال 1383 در رشته مهندسی کشتی سازی وارد دانشگاه امیرکبیر شد و چند ماه بعد به عضویت انجمن اسلامی این دانشگاه درآمد و اندکی بعد به یکی از فعال ترین اعضای این انجمن تبدیل شد. پیش از ورود به انجمن نیز، او از فعالین سرشناس نشریاتی دانشگاه بود و نشریه وی "خط صفر"، از نشریات مهم انتقادی دانشگاه محسوب می شد.



اولین بازداشت به جرم اعتراض

روز دانشجوی سال 88 اولین باری نبود که مجید بازداشت می شد. پس از حضور محمود احمدی نژاد در دانشگاه امیرکبیر در آذر ماه سال 85 در میان اعتراض کم نظیر دانشجویان این دانشگاه، در اردیبهشت ماه سال 1386، چهار نشریه موهن حاوی مطالب کاملا یکسان با لوگوی جعلی نشریات وابسته به انجمن دانشگاه امیرکبیر منتشر شد و همین امر سرآغاز یک دوره طولانی احضار، تهدید، بازداشت طولانی مدت و شکنجه فعالین دانشجویی این دانشگاه شد. با وجود ی که انتشار تکذیب های رسمی از سوی مدیران مسئول نشریات و نیز بیانیه های متعدد انجمن اسلامی امیرکبیر در محکومیت انتشار این نشریات موهن، در فاصله چند روز بعد از انتشار نشریات، 10 دانشجوی دانشگاه امیرکبیر از جمله مجید توکلی بازداشت شدند و تا ماه ها زیر شکنجه برای اعتراف به مطالب کذب قرار داشتند. در این دوران وی به همراه سایر دوستان خود چندین بار در اعتراض به شرایط وخیم زندان و شکنجه های طاقت فرسا به اعتصاب غذا و در یک مورد به اعتصاب غذای خشک اقدام کرد. تا اواخر تابستان 86 تدریجاً دانشجویان بازداشتی پس از ماهها شکنجه و حبس انفرادی آزادی شدند اما مجید توکلی همراه دو دانشجوی بازداشتی دیگر، احمد قصابان و احسان منصوری، تا مرداد 1387 در زندان باقی ماندند.



آزادی پس از 16 ماه حبس و شکنجه و آزارهای روحی و جسمی، پایانی برای فعالیت سیاسی مجید توکلی نبود. بلافاصله پس از آزادی او بار دیگر فعالیت های خود را آغاز کرد و تنها چند ماه بعد، در 17 بهمن ماه بدلیل شرکت در مراسم قانونی سالگرد درگذشت مهدی بازرگان، به همراه چند عضو دیگر انجمن اسلامی بار دیگر بازداشت شد و پس از ماه ها حبس انفرادی در خرداد ماه 1388 با قرار وثیقه آزاد شد. وی در همان روز بلافاصله پس از آزادی به دانشگاه امیرکبیر رفت و مورد استقبال گرم دانشجویان دانشگاه امیرکبیر واقع شد.



آزادی مرا می خواند

چند ماه پس از انتخابات و در آستانه روز دانشجو، با وجود اینکه به عنوان یک فعال دانشجویی در معرض خطر بازداشت قرار داشت، در نامه ای به یکی از دوستان خود می نویسد: «امیدوارم درک کنی که اینک آزادی مرا می خواند که بغض ها و غصه های دیرینه ام را تسکین دهد. از زندان هزار درد و عذاب، نجاتم دهد و شور و وجدی که سال هاست در پی آن هستم را نصیبم کند. در زندگی ام یک واقع گرای به تمام معنا بوده ام و از ایده آل و سوررئال گریزان بوده ام. امروز هم مقدس ترین برای من آزادی است که برای آن در ادب ایشان می روم. تلاش می کنم بازداشت نشوم اما برای آزادی نشستنم را نمی بخشم و هرگز نخواهم نشست...»



چند روز پیش از برگزاری مراسم 16 آذر 88 در دانشگاه امیرکبیر تهران، مجید در صفحه فیس بوکش نوشت: «و دو روز دیگه... ۱۰ روز خسته کننده ای را سپری کرده ام و بیش از ۱۰۰ ساعت در جاده ها بوده ام و الان هم باید راه بیافتم به سمت تهران. با همه اشک های مادر و نگاه های نگران پدر و همه سختی ها فقط آرزوی آزادی می تونه هنوز انرژی و ایستادگی را موجب شود. پس باز به استقبال همه خطرها می روم...»



ما همه مجید هستیم

مجید توکلی در روز دانشجو سخنرانی به یاد ماندنی در تجمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ایراد کرد و رهبر جمهوری اسلامی، سید علی خامنه ای، را صراحتا "دیکتاتور" خواند و پس از آن بلافاصله پس از خروج از دانشگاه، در نزدیکی پل کالج، مورد یورش وحشیانه نیروهای امنیتی قرار گرفت و همراه با ضرب و شتم فراوان بازداشت شد. بازداشت مجید همراه با جوسازی های دروغین رسانه های وابسته به دولت بود که تصاویری از مجید در پوشش زنانه منتشر کردند و سعی در تحقیر او داشتند. اما خیلی زود با به راه افتادن کمپین "ما همه مجید هستیم" با مشارکت مردانی که در پوشش زنانه حمایت خود را از مجید توکلی اعلام کردند، نتیجه ای معکوس حاصل شد و مجید به عنوان نماد مقاومت دانشجویان ایرانی و رهبر جنبش دانشجویی ایران در رسانه های بین المللی مطرح شد.



از 16 آذر 88 یک دوره طولانی دیگر حبس و آزار مجید توکلی آغاز شد. وی مدت 4 ماه را محروم از تماس تلفنی، ملاقات و حتی هواخوری درسلول انفرادی به سر برد تا سرانجام در اردیبهشت 89 به بند عمومی منتقل شد. در بهمن ماه 88 و هنگامی که همچنان در سلول انفرادی نگهداری می شد، اعلام شد که دادگاه به ریاست قاضی صلواتی حکم اولیه 8 سال و نیم حبس تعزیری برای وی صادر کرده است. مجید در همان زمان و در سلول انفرادی، دفاعیه ای خطاب به قاضی دادگاه نوشت که به طور مستدل به رد همه ی اتهامات وارده بر مبنای قوانین جمهوری اسلامی ایران پرداخته بود . در این دفاعیه در رد اتهام توهین به رهبری آمده است: «اساساً لفظ "دیکتاتور" لفظی توهین‌آمیز نیست... آنچه دیکتاتوری است جمع انحصارطلبی (مطلق بودن) و اقتدارگرایی است که نمی‌توان هردو را نیک دانست و دیکتاتوری را بد. نمی‌توان فصل‌الخطاب بودن به این معنا که دیگر پس از آن سخنی نباشد و هرچه گفته شد، فقط پاسخ چشم آید، را پذیرفت و دیکتاتوری را نه. که خود کلمه فصل الخطاب معنایی از دیکتاتوری است»



برای تغییر

در روز دوم خرداد ماه 89 مجید مجددا به سلول انفرادی منتقل شد و در اعتراض به تضییع حقوق اولیه خود دست به اعتصاب غذای خشک زد. با توجه به بیماری ریوی که مجید در مدت انفرادی چهارماهه به آن مبتلا شده بود، این اعتصاب موجب نگرانی شدید خانواده و دوستانش شد. به موازات این نگرانی ها، نوشته جدیدی از وی با عنوان "برای تغییر" منتشر شد که در آن به ارائه راهکارهایی برای پیشبرد مبارزات مسالمت آمیز آزادی خواهانه پرداخته بود: «زیستن در زمان و مکان انقلابهای بزرگ جهان آرزوی بسیاری از انسانها به ویژه آزادی خواهان جهان بوده است، حال که چنین فرصت بزرگی را بدست آورده ایم تا تاریخ را بسازیم، باید قدر این فرصت را بدانیم. امید است در این شب زنده داری، برای آزادی و علیه استبداد، ندایی آید و نویدی دهد که شب قدرمان است و فردا عیدی می رسد. دنیایی نو می شود تا استبداد برود و در آزادی همه سهیم شویم، با یاد و احترام به همه آزادی خواهان به ویژه زندانیان در بند و شهدای جنبش سبز». در حالیکه مقامات زندان اعلام کرده بودند که وی باید مدت 20 روز را در سلول انفرادی بگدراند سرانجام پس از شش روز و در حالی که دچار خونریزی معده شده و به دلیل ضعف جسمانی قدرت تکلم چندانی نداشت ابتدا به بیمارستان و پس از آن مستقیما به بند عمومی منتقل شد.



اعتصاب برای احقاق حق

مجید توکلی، پس از آن باز هم چندین بار دیگر برای رساندن صدای اعتراض خود دست به اعتصاب غذا زد. از شهریورماه 1389 وی به زندان رجایی شهر تبعید شد و پس از ماه ها بلاتکلیفی، حکم هفت سال و نیم حبس قطعی برای وی صادر شد. در دی ماه 89، ماموران امنیتی بدون نشان دادن حکم برای تفتیش به منزل مسکونی خانواده اش در شیراز هجوم بردند و سپس برادر مجید نیز برای چند ساعت مورد بازجویی و تهدید قرار گرفت. در پاسخ به فشارهای روزافزونی که بر خانواده اش وارد می شد، مجید نامه تکان دهنده ای منتشر کرد و به شرح بخشی از آنچه بر خانواده اش رفته پرداخت.



پس از انتقال به بند عمومی یادداشت های متعددی از مجید توکلی منتشر شده که اغلب به تحلیل مسائل جنبش سبزو جنبش دانشجویی و ارائه راهکار در این زمینه می پردازد. مجید اخیرا به دلیل انتشار پیامی از درون زندان برای روز دانشجوی سال 89، مجددا مورد محاکمه قرار گرفته و شش ماه حبس دیگر به حکم هفت سال و نیم حبس قبلی اش افزوده شد. با قطع تماس های تلفنی زندانیان سیاسی رجایی شهر در بهمن ماه سال گذشته، اکنون ماه هاست که خانواده وی در بیخبری کامل به سر می برند و مجید پس از یک سال و نیم همچنان محروم از حقوق ابتدایی خود در زندان به سر می برد.

جمعه، تیر ۱۷، ۱۳۹۰

من کافرم، چرا؟


من کافرم، چرا؟
از: جواد طالعی



اگر به کسی که کفرش از خدا درآمده است بتوان گفت کافر، من حتما يک کافرم.
در کودکی، خدا پناهگاه من بود. هروقت از چيزی می ترسيدم، به خدا پناه می بردم و بر ترسم پيروز می شدم. حالا، از هيچ چيز بيشتر از خدا نمی ترسم. خدائی که يک روز مثل اژدهائی هفت سر به راه می افتد، همه چيز را لگدمال می کند و هر دهانش آتش فشانی بزرگ است و روزی ديگر هيولائی است که در چشم به هم زدنی، هرآنچه را زيبا و دوست داشتنی است به کام می کشد.
کفر مرا، آن خدائی در آورده است که بنيادگرايان، در هر سه دين توحيدی به نمايش گذاشته اند: کين توز و بی ترحم و جنگنده، تهی از بخشش و مهربانی و صلح جوئی. در سايه هراسی که چنين خدائی آفريده است، انسان من هر روز مهجورتر، منزوی تر، ترس خورده تر و حتی عقب گراتر می شود.
دانشمندان علم ژنتيک به تازگی به اين فکر افتاده اند که تخم دايناسورها را در شکم فيل ها بکارند و اين حيوانات غول پيکر را بازتوليد کنند. چرا؟ اين خود نشانه آن نيست که انسان من حسرت روزگارانی را می خورد که دشمنانش آشکار و غول پيکر بودند و به همين دليل می توانست با پناه بردن به غارها، افروختن آتش و به دست گرفتن سلاح های انفرادی و ساده، از خود در برابر خطر آن ها دفاع کند؟

خطر انسانی که کوچک می شود
دشمن انسان من، امروز چنان نامرئی شده است که ديگر به نظر می رسد راهی برای پيروزی بر آن وجود نداشته باشد. دريغا که اين دشمن، در همه سو به نام خدا انتقام می گيرد و کشتار می کند.
در نظام طبيعت، موجودات هرچه کوچک تر و آسيب پذيرتر باشند، وسيله دفاعی آن ها، سمی تر و کشنده تر است. انسان من، به رغم فربه شدن ظاهری خود، در درون، هر روز کوچک تر می شود. پس به ابزارهای تهاجمهی خطرناک تری نيز پناه می برد.
در آخرين سال های دهه نود ميلادی، رسانه های غربی خبر کشف مرکزی را در حوالی تل آويو منتشر کردند که در آن جا دکتر فاوست های اسرائيلی دست اندر کار توليد بمب های ژنتيکی بودند. هدف آن ها، آزمايش بمب هائی بود که در صورت انفجار، فقط انسان هائی را که تبار عربی داشتند می کشت و به ديگران آسيبی نمی رساند. اين بمب ها به نام خدای يهود ساخته می شد.
در سه دهه اخير، تعداد فرقه های مذهبی عقب گرا و خرافاتی در آمريکا و اروپا سه رقمی شده است. همه اين ها، بر ترس مردمانی سوارند که از "رحمانيت خدا" نااميد شده اند و از "قاسم الجبارين" به وحشت افتاده اند.
در همين سال ها، بر تعداد برنامه های تلويزيونی جهان غرب، که با فال و جادو خرافه می پراکنند، به شدت افزوده شد. شيادان اين شبکه ها، از فال نخود گرفته تا کاسه آب و سفره شن را، برای ترسيم آينده انسان های ساده لوح، به وسيله کسب و کار پر رونق خود تبديل کرده اند. اين شيادان هم بر ترس انسان بی پناه من سوارند.
آنسوتر، هر دم گروه گروه انسان های بی گناه و از همه جا بی خبر، در ايستگاه های قطار و فرودگاه ها، قربانی انتقام جوئی اسلامگرايانی می شوند که "رحمانيت خدا" را تنها برای خودی و "جباريت" او را برای غير خودی می خواهند و در جنايت، روی شيطان را سفيد کرده اند.
در سرزمينی که رهبرانش می خواهند آن را نمونه يک جامعه اسلامی و الهی معرفی کنند، هر هشت ساعت يکبار انسانی به دار آويخته می شود و خدائی که اين همه جنايت را به نام او مرتکب می شوند، گوئی کور و کر است. نه بساط های اعدام را می بيند و ناله و شيون همسران و پدران و مادران داغدار و فرزندان يتيم را می شنود.
خدا خودش مرا کافر کرد
فيلسوفی هميشه وجود خدا را منکر می شد. در آخرين سال های زندگی، خبرنگاری در مصاحبه ای از او پرسيد: "اگر بعد از مرگ متوجه شديد که خدا وجود دارد، چه می گوئيد؟"
فيلسوف گفت:" سئوال احمقانه ای است. من ثابت کرده ام که خدا وجود خارجی ندارد."
خبرنگار گفت:"فرض محال که محال نيست. حالا فرض کنيم يک در ميليون، بعد از مرگ متوجه شديد که خدائی هست."
فيلسوف گفت:"به او می گويم تقصير کفر من با خود تو است. اين تو بودی که نتوانستی خودت را به من ثابت کنی."
امروز، من با آن فيلسوف احساس همدلی می کنم: خدائی که می تواند بر اين همه جنايت چشم و گوش ببندد، وجود ندارد. من کافرم و تقصير کفر من، جز با خدائی که نمی تواند وجود خود را ثابت کند، با هيچکس نيست.
در کودکی خدا را دوست داشتم. پدرم می گفت:"از خدا بترس". حالا، به حرف پدرم رسيده ام. از اين خدا، فقط می ترسم. از خدای هر سه دين توحيدی. کاش من هم در يونان باستان می زيستم تا خدايان بی شماری بودند و می توانستم از ترس يکی به ديگری پناه ببرم.
بی پناهی انسان امروز، بر خلاف آنچه کشيش ها و خاخام ها و ملاها تبليغ می کنند، اصلا ناشی از دوری او از خدا نيست. برعکس، بی پناهی انسان امروز، نتيجه دوری خدا از انسان است. خدائی که در همه سو به نام او کشتار می کنند.


سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۰

اخلاق و شرف، اصولا در کل ایران تعطیل است

به عقیده ی من ، هر کس تحت هر نام و وظیفه ای،  با رژیم اسلامی ویا برای رژیم اسلامی کار می کند ، یقین بداند که با گروه ظلم و ستم همراه است.  اولین نشانه شناخت مردان و زنان آزاده ، انسان و دارای سلامت روح و روان، همانا نگرش آنها در دست ندادن با زورگویان و حکمرانان است. در جامعه ای چون ایران نمی توان فهمید، که بعضی آقایان و یا خانمها که 32 سال متوالی در خدمت این رژیم جنایتکار بوده اند، تازه الان یادشان افتاد ست که رژیم خونخوار است و به یکباره قصد جدایی و فرار از ایران را دارند و یا همین یکسال دو سال اخیر از سِمَت های کلیدی و ضد مردمی خود کنار کشیدند و به خارج آمدند.
واضح است که این روش ، روش زرنگ بازی های آپورتونیست هاست ، که به هر طرف باد بیاید ، به آنطرف می چرخند. این دسته از شغالان، از خامنه ای و احمدی نژاد به مراتب خطرناک تر هستند. امروز خود را مخالف دو آتشه ی رژیم می خوانند، اما تا دیروز پاچه به دندان ، از پول همان مردم،  و از دستهای کثیف همان رژیم  لقمه ای که نفرین هزاران مادر عزادار پشت آن بود را در حلقوم کثیف زن و فرزندانشان می گذاشتند. . راستش این دیگر مسخره ترین نوع " مادر قحبگی " است.
 طرف مقابله ی ما، امروزه دیگر احمدی نژاد ها و خامنه ای ها  و امثال این شناخته شده های روانی نیستند، آن جانیان که تکلیف شان مشخص است. طرف ما آنهایی هستند که به هر بهانه ای برای رژیم کار می کنند. رژیم آخوندی هیچگاه آنقدر شعور و توانایی و استعداد در هیچ رشته ی علمی نداشته و نخواهد داشت تا بتواند اینگونه سیستماتیک فریادها را در حلقوم خفه کند،  مگر اینکه طیف خود فروش و آدم فروش را به خدمت بگیرد. رژیم اسلامی از خوش رقصی این کارمندان ودانش آموختگان و مهندسین پول و مقام پرست است که آنهمه در رشته های ضد انسانی سانسور و کشتار موفق بوده .  رژیم از آنها مشاوره می گیرد و با استفاده از اطلاعات فنی و علمی آنها خون مردم را در شیشه می کند.
 اینکه رژیم  سر راه مردم موانع جور واجور می گذارد و سانسور و قلع و قمع ذهنی می کند،  تنها به یُمن مزدوری و نوکری افراد بارز و تحصیل کرده ،  اما بی وطنی ست که خود را به رژیم فروخته اند.  همین مسئله ی سانسور، دست پخت مهندسان خود فروخته ی مخابرات و کامپیوتر ایران است با همکاری چین و آلمان و کره ی  .
 ملیونها ایرانی ی با غیرت و با شرافت ، با انسانیت تمام این جدایی از رژیم را با قیمت بالایی پرداختند. (   زندان، شکنجه، از دست دادن عزیزان ، تباهی خانواده ها ,  فرار از خانه و کاشانه، زندگی ی پر مشقت در دیاری غیر از وطن خویش و یا بی سرمایه و پشتیبان، به مبارزه برخاستن در همان مملکت) چون آنها شرافت داشتند و نمی خواستند با جنایتکاران همراه شوند.

 بیاییم خودمان را گول نزنیم، آخوندیزم و دیکتاتوری، از دل  تمامیت خواهی و عقده های شخصی ی تعدادی زیر دست در اجتماع،  و تعدادی شهروند بی  وجدان و نا آگاه به وجود آمد ، و با  ریا و دروغگویی وخشونت همین آدمهای بی اطلاع  و باج گیر و باج خور و بی سواد عادی کوچه و بازار و تعدادی سوء استفاده کن های سود جوتا 32 سال  دوام یافت .
کارمندان ادارات دولتی و بخش های خصوصی ،  کارگران و مدیران و مهندسین خود فروش و بی خیال و بی شرافت ایرانی در ایران، که با این رژیم به نحوی از انحاء سود می رسانند، هیچیک جنایتشان کمتر از خامنه ای ، احمدی نژاد و امثالهم نیست و اینها  تنها یک میوه ی گندیده ی از این درخت تزویر و ریا، یعنی  ( رژیم مشمءز کننده ی اسلامی) هستند.
من مطمئنم ، اگر به هر کدام از ایرانی های شاغل در ایران هم، مقام احمدی نژاد را بدهند ، بی شک در صد بسیار بالایی از آنان، خود در هیبت یک جانی در خواهند آمد، آنها هم مانند احمدی نژاد خواهد شد و یا حتی کثیف تر و جانی تر - چون اخلاق و شرف( به جز در مورد درصد کمی) ،  اصولا در کل ایران از زمان آمدن جمهوری اسلامی تعطیل است.




می شود بیشتر به مردم پرداخت و ریشه ی کثیف بودن را جست- رژیم از همین لشکر بی هویت و بی شرافت استفاده می کند تا در مسند قدرت باقی بماند