شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

مواظب باشید سایت بالاترین از طرف مجاهدین هک شده!

 مواظب باشید سایت بالاترین از طرف مجاهدین (شورای ملی مقاومت) هک شده!

نظر به اینکه در چند هفته ی اخیر بازمانده ی لاشه ی فرقه ی "رجویون" و طرفداران مسخره و مریض مجاهدین و خود مجاهدین اسلام زده  و متوهم ، از ترفند کثیف هک کردن در سایت بالاترین استفاده کرده و در اینجا هم ذهنیت کثیف و دروغین خود را اعمال می کنند،  بر آن شدم تا هشداری دهم . دوستان هر لینکی که از طرف این گروه فاشیست، مافیایی قرون وسطایی در بالاترین می آید، اگر شما به آن منفی و یا مثبت بدهید،   به تعداد مثبت آن اضافه خواهد شد. تمام رای های منفی کاربران بالاترین را با دروغ و رذالت به نفع خودشان می زنند. فرق این جانیان  با پاسداران و بسیجیان کثیف جمهوری اسهالی در چیست؟ لطفن از کنار پیام های مسخره و دروغی  که به نوعی از مجاهدین  (مزاحمین ) در اینجا می گذارند بگذرید و اصلن نه مثبت بدهید و نه منفی چون با  هر کلیک چه منفی و چه مثبت به " ضد انسانیت " بله گفته اید. !

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۰

در جستجوی فرزندان از دست رفته


۱۳۹۰/۰۸/۲۴

آن دسته از مقامات امروز جمهوری اسلامی که دوران انقلاب سال ۱۳۵۷ را تجربه کرده و در آن فعال بوده‌اند (قدرت به صورت ارث صنفی و فامیلی به آنها نرسیده است) اکثرا با ارادهٔ خویش به اسلام انقلابی روی کردند. اما همین نسل به دنبال آن بوده که فرزندانش را همانند روحانیون اسلام‌گرا شبیه خود مکتبی و پیرو ولایت فقیه بار بیاورد تا در دنیا و آخرت خوش‌عاقبت شوند. در عین حال همهٔ امکانات زندگی برای این نسل تازه فراهم بوده و در ناز و نعمت بزرگ شده‌اند. اما برخلاف بسیاری از ثروتمندان و قدرتمندان اروپایی و امریکایی که نسل اندر نسل ثروت و قدرت در میان آنها دست به دست شده و فرهنگ ثروتمند و قدرتمند بودن در آنها نهادینه شده (و از این جهت کمتر با دوگانگی مواجه می‌شوند) ثروتمندان و قدرتمندان جمهوری اسلامی به این منابع بدون کسب مقتضیات و فرهنگ آن دست یافته‌اند و نه تنها خود، بلکه اعضای خانواده‌شان با بحران «جابه‌جایی» یا «از جای خود به درشدگی» (نا‌همسازی عالم واقع با ذهنیت) روبه‌رو هستند.

کسانی که برای خرید یک آب‌نبات یا بستنی مجبور بودند ساعت‌ها گریه کنند یا نان را از خواهر و برادر خود قاپ بزنند (که البته شرایط مذمومی در هر جامعه‌ بدون چترهای حمایتی است) امروز صاحب صد‌ها و هزاران میلیارد تومان ثروت هستند و فرزندان‌شان بدون زحمت صاحب همه چیز می‌شوند. این‌ها در خلا زندگی نمی‌کنند و هنوز اقوامی با زندگی معمول و دشوار دارند که مبدا مقایسه را برای فرزندان آنها فراهم می‌آورد، حتی اگر در قرنطینهٔ اجتماعی زندگی کنند که نمی‌کنند و فقر و فلاکت همنوعان خود را عیان می‌بینند.

اما این فرزندان، بدون تجربهٔ انقلابی و ارادی والدین در برابر خواست برگرفتن سبک زندگی روحانیت حاکم که در مواردی به تحمیل نیز منجر می‌شده در روابط مافیایی قدرت به هفت مسیر یا سرنوشت متفاوت کشانده شده‌اند. هر یک از این هفت مسیر را با یک یا چند نمونه توضیح می‌دهم.

اقامت در خارج، مهاجرت و پناهندگی: فرزندان خرازی‌ها/احسان و هادی محمدزاده/نرگس کلهر

آن دسته از مقامات جمهوری اسلامی که به خوبی شرایط فرزندان خود را درک کرده‌اند آنها را پس از دوران دبیرستان و در اوان بلوغ به کشورهای غربی (تحصیل پانصد تن از فرزندان مقامات در بریتانیا) یا حاشیهٔ خلیج فارس می‌فرستند تا کمتر با دوگانگی‌های زندگی در ایران در چارچوب فرهنگ رسمی مواجه شوند.

بسیاری از این افراد به کشور باز نمی‌گردند و حتی والدین‌شان به آنها می‌پیوندند. آنها نیز که به کشور بازگردند با واقع‌بینی بیشتر تلاش می‌کنند با اتکا بر منابعی که در اختیار والدین است دنیای کوچک خود را ایجاد کرده و در آن زندگی کنند. زندگی در غرب مستلزم تلاش و کوشش بسیار برای موفقیت است در عین داشتن آزادی‌ها، اما کسی که می‌خواهد با کار کمتر یا بدون کار راحت‌تر زندگی کند بخشی از آن آزادی‌ها را نیز قربانی می‌کند.

برخی برای موقعیت‌های بهتر مهاجرت می‌کنند (احسان و هادی محمد‌زاده، فرزندان مهدی محمد‌زاده، رئیس فدراسیون شمشیربازی به قطر پناهنده شدند)، برخی نیز برای اعتراض به شرایط موجود راه پناهندگی را در پیش می‌گیرند (نرگس کلهر، فرزند مهدی کلهر مشاور محمود احمدی‌نژاد به آلمان پناهنده شد) و برخی نیز با اندوخته‌ مالی کلان اقامت تجاری یا کسب و کار می‌گیرند (ده‌ها خانوادهٔ مقامات جمهوری اسلامی که در استرالیا و کانادا ساکن شده‌اند).

خودکشی: احمد رضایی/حمیده حسنی/پسر حسن روحانی

آن دسته از والدینی که می‌خواهند عینا از خود نسخه‌برداری کنند و راهی برای گریز فرزندان از دنیای ریاکارانه و مملو از مقدس‌نمایی، تقلب، دروغ، و فساد مالی خود باقی نمی‌گذارند و روابط و آیندهٔ فرزندان را به خود و دنیای خود محدود می‌کنند آنها را به سوی خودکشی هل می‌دهند.

عشق‌های ممنوعه، پی بردن به جنایات پدر و عدم امکان هضم آنها، خسته شدن از مناسک تکراری و بی‌مفهوم برای بسیاری از جوانان، و عدم درک چرایی امتیازات قشر حاکم در کنار فقدان توان حاکمان برای توضیح این گونه امور به فرزندانِ در جستجوی حقیقت خویش (حقیقتی که با آنها بسیار فاصله دارد و دست‌یافتنی به نظر نمی‌آید) رشته‌های اتصال میان خانواده‌های در هم پیچیدهٔ مقامات را با فرزندان جداافتادهٔ آنها می‌گسلد و همین جدا افتادگی و بی‌معنایی زندگی آنها را به سوی خودکشی سوق می‌دهد.

البته در مورد احمد رضایی علاوه بر خودکشی (به روایت پلیس دوبی) این دیدگاه هم مطرح شده که وی توسط ماموران اسرائیلی یا مخالفان جمهوری اسلامی ترور شده است (سایت عماریون، ۲۲ آبان ۱۳۹۰؛ الف، ۲۳ آبان ۱۳۹۰)، موضعی که محافل حرفه‌ای آدمکشی و رهبران و مفتیان آنها در جمهوری اسلامی همواره پس از اقدامات خود اتخاذ کرده و مسئولیت را به گردن اسرائیل یا ضد انقلاب انداخته‌اند (مثل قتل‌های زنجیره‌ای).

وجه‌المصالحه: علیرضا صدر

به دلیل حساسیت زیاد دستگاه‌های اطلاعاتی نسبت به اطلاعات محرمانه، آن دسته از فرزندان مقامات که احتمالا به این اطلاعات از مجرای پدر دسترسی داشته‌اند تحت نظارت هستند و ممکن است در مقاطعی برای تخلیهٔ اطلاعات یا دادن درس به خانواده یا زمینه‌سازی معامله دزدیده شوند. احتمال دیگر برای ربایش فرزندان مقامات جمهوری اسلامی رقابت‌های درونی جناح‌های سیاسی است که امروز هر یک بخش‌هایی از دستگاه‌های امنیتی، نظامی و شبه نظامی را در اختیار دارند. هدف از ربایش می‌تواند وادار کردن طرف مقابل به سکوت یا اخاذی باشد. ربوده شدن ۴۸ ساعتهٔ فرزند شهاب‌الدین صدر، نائب رئیس مجلس، با یکی از فرضیه‌های فوق قابل توضیح است.

قربانی اعتراض: محسن روح‌الامینی/فاطمه باقریان‌نژاد فرد

دسته‌ای دیگر از فرزندان مقامات بر والدین مکتبی و حکومت آرمانی‌شان می‌شورند و حتی تا آنجا پیش می‌روند که توسط دوستان و بزرگان آنها سلاخی می‌شوند. محسن روح‌الامینی در موقعیت ویژه‌ای که قرار داشت (فرزند یکی از وفاداران به خامنه‌ای) نحوهٔ رفتار حکومت با زندانیان سیاسی و معترضان بی‌خشونت را به خانه‌های مقامات آورد. پیش از این نیز برخی از فرزندان مقامات که مخالف حکومت روحانیون بودند (پسر محمدی گیلانی و پسر احمد جنتی) توسط حکومت به قتل رسیده‌اند.

خوش‌شانس‌ترین فرزندان مقامات جمهوری اسلامی آنهایی هستند که با حرکت به سمت بلوغ و یافتن خودِ اعتراضی خویش، والدین آنها نیز از حکومت و اسلام‌گرایی رسمی فاصله گرفته و بدین ترتیب همگرایی و انسجام خانواده حفظ می‌شود. ده‌ها فرزند مقامات سابق جمهوری اسلامی از اردوگاه اصلاح‌طلبان هنگامی بر حکومت شوریدند که والدین‌شان در حال خروج از آن بودند. فرزندان یونسی (وزیر اسبق اطلاعات)، معین (وزیر اسبق علوم) و عبده تبریزی (دبیر کل سابق بورس) که در اعتراضات مابعد انتخابات بازداشت شدند از این قبیلند.

البته در مواردی نیز فرزندان مقامات سابق از سر راه برداشته شده‌اند، مثل فاطمه باقری‌نژادیان‌ فرد، فرزند نمایندهٔ سابق کازرون که در هشت مرداد ۱۳۹۰، یک روز پس از تشییع جنازه عزت‌الله سحابی، در اطراف شهر ری پیدا شد. خانم باقری‌نژادیان قصد شرکت در مراسم تشییع دبیر کل ائتلاف نیروهای ملی مذهبی را داشته که در بین راه توسط افرادی که هنوز هویت آنان مشخص نیست ربوده شده و با قرص برنج مسموم شده است. (تحول سبز، ۱۶ آبان ۱۳۹۰)

طی مدارج قدرت: فرید‌الدین حداد عادل/سجاد صفارهرندی/زهیر توکلی/محسن علی‌آبادی

این جماعت از مجرای قدرت والدین به سرعت برق و باد به شغل مناسب و اتومبیل و پس از ازدواج در سن پایین به آپارتمان و ویلا دست می‌یابند و به سرعت می‌فهمند که باید برای این سهولت هزینه بپردازند (از بوسیدن دست «آقا» تا درونی کردن ریاکاری و حضور در بسیج). این گروه درس والدین خود را به خوبی فراگرفته و از موقعیت موجود بهترین (سوء) استفاده را می‌کنند.

فریدالدین حداد عادل، فرزند غلامعلی حداد عادل، تنها به‌واسطهٔ آقازادگی به ریاست شوراهای سیاست‌گذاری نشریات دولتی و نیمه‌دولتی (همشهری جوان و پنجره) دست یافته است. او گزینهٔ مدیریت در مدارج بالا‌تر مثل رادیو جوان هم بوده و با توجه به مداحی مجتبی خامنه‌ای ارتقای وی تا حد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی یا عضویت در مجلس یا مدیریت یک خبرگزاری چندان دور از انتظار به نظر نمی‌آید.

زهیر توکلی فرزند احمد توکلی و سجاد صفارهرندی فرزند محمدحسین صفارهرندی نیز در حال طی مدارج سیاسی هستند. این دو اکنون در هفته‌نامه‌های مثلث و پنجره فعالیت دارند و به تدریج جای پدران خویش را در نهادهای رسانه‌ای و فرهنگی حکومتی و دولتی خواهند گرفت. این‌ها همه خود را به عنوان سربازان ولایت معرفی می‌کنند و نشریات مذکور کارگاهی برای آماده‌سازی آنها جهت فرماندهی در مهندسی فرهنگی ولی فقیه است. برخی دیگر از فرزندان مقامات از مجرای مدیریت ورزش (محسن علی‌آبادی فرزند محمد علی‌آبادی، عضو هیئت رئیسهٔ یکی از فدراسیون‌ها) در حال بالا رفتن از پله‌های قدرت هستند.

جنایت: محسن فلاحیان

برخی از فرزندان مقامات نیز همانند پدران‌شان «شر» هستند و در کار آدمکشی موفق‌ترند.‌‌ همان طور که علی فلاحیان در دههٔ هفتاد در مقام وزیر اطلاعات قتل ده‌ها ایرانی مخالف و منتقد را در داخل و خارج کشور طراحی و اجرا کرد، فرزند وی نیز یکی از ماموران نیروی انتظامی را به قتل رساند و بعد با صحنه‌سازی پدر با قید وثیقه آزاد شد و همچنان آزاد است.

کسب و کار رانتی: حمید یزدی/الیاس قالیباف/ناصر واعظ طبسی/مهدی هاشمی/مهدی خزعلی

دستهٔ دیگر با استفاده از ارتباطات پدران قدرتمند به تجارت روی کرده‌اند: تنها پسر قالیباف می‌تواند با اتکا به قدرت شهرداری تهران و نفوذ آن بر شبکهٔ پنج سیما و بنیاد فارابی به تهیه‌کنندگی سریال و فیلم سینمایی روی بیاورد؛ پسر محمد یزدی می‌تواند به کارچاق‌کنی در قوهٔ قضاییه (اخاذی به ازای عدم تعقیب) بپردازد؛ پسر خزعلی می‌تواند با راه‌اندازی یک موسسهٔ نشر (حیان، ناشر کتاب برنامهٔ تلویزیونی هویت) از رانت‌های وزارت ارشاد برخوردار شود؛ پسر هاشمی در معاملات نفت میلیون‌ها دلار به چنگ آورد؛ و پسر طبسی میلیارد‌ها تومان وام بدون بهره از بانک‌های دولتی دریافت کند. این‌ها خلف صالح پدران خود در تاسیس نظام جمهوری اسلامی برای انحصار ثروت و قدرت در خود و خانواده‌های‌شان بوده‌اند.

***

غیر از گروه‌های پنجم و هفتم که با سوء استفاده از قدرت و فساد نهادینه شده سعی می‌کنند گلیم شخصی خود را از آب بیرون بکشند یا جای پدران‌شان را بگیرند، بقیه از چشمان والدین قدرتمند و ثروتمند خود از کف رفته به حساب می‌آیند، چون نسل اسلام‌گرایان را که دیگر برای خود اصالت تبار و حق ابدی قدرت قائل هستند ابتر می‌گذارند.

رخدادهای فوق نشانه‌های پیری زودرس جمهوری اسلامی است. نظام‌های سیاسی استبدادی در ایران معمولا پس از نیم تا یک قرن به این گونه عوارض دچار می‌شدند (نگاه کنید به سلسلهٔ قاجار پس از گذشت یک قرن و سلسلهٔ پهلوی پس از نیم قرن). جمهوری اسلامی تنها در دههٔ اول، آن هم به علت جنگ، توانست از برخی از این عوارض دور بماند. اما بلافاصله بعد از جنگ نخست خود مقامات و بعد با سرعت بیشتری فرزندان‌شان با سرنوشت‌های فوق روبه‌رو شدند. نشانه‌های اضمحلال جمهوری اسلامی را بیش از همه می‌توان در خانواده‌های مقامات مشاهده کرد.

یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

یک روزنامه ی محلی در قطر در قسمت سیاسی خبر از چگونگی مرگ احمد رضایی داد. به گزارش پلیس جنایی دوبی در "العین" ، پلیس جسد مسموم شده ی احمد رضایی را همراه با جسد بی جان دو "زن فاسده" اهل کروواسی کشف کردند که جسد احمد رضایی بلافاصله به پزشکی فانونی انتقال یافت و پیکر دو زن هم به بیمارستان خصوصی الشفا فرستاده شد. این حادثه با اطلاع مدیران هتل به پلیس در ساعت 2:50  صبح بلافاصله به بخش سیاسی جنایی سپرده شد و از ورود خبرنگاران جلوگیری به عمل آمد. پلیس دوبی اجمد رضایی را جزو ملاکان درجه یک دوبی اعلام کرد که در همچنان 25 در صد از سهام متروی دوبی را سال گذشته به نام مادرش خریداری نموده است.

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۰

پیامکی که جوانان بسیجی در هفته گذشته برای هم می‏فرستادند.

  در ادبیات سیاسی انگلیسی‏ها، گفتاورد نغزِ پر مغزی می‏گوید که هر ناچیزی، سیاسی ست. بازم یعنی که، نه تنها همه رفتارهای و کردارهای انسان ریشه در سیاست گروه حاکم دارد که حتی پنداره‏ها و انگاره‏ها و آرمان‏های ناچیز و پیش پا افتاده نیز، مایه ور از ارزش‏ها و اندیشه‏های سیاسی رایج در هر زمانه است. نمونه؟ هزاران نمونه در این باره می‏توان آورد، اما من در اینجا به منظومه کوتاهی اشاره می‏کنم که پیامکی ست که جوانان بسیجی در هفته گذشته برای هم می‏فرستادند. البته گفتن ندارد که این منظومه چندین و چند گیر و گرفتاری در وزن و ردیف و قافیه و دستور زبان فارسی دارد و آشکارا از ذهنیتی شفاهی و نافرهیخته و بسیجی جوشیده و خروشیده است. هدف ما در اینجا بررسی ارزشداوری‏های نویسنده در این متن است که وی ناخودآگاه به بیان آن‏ها پرداخته است. پس نخست این منظومه کوتاه را بخوانید تا سپس به بررسی آن بپردازیم:

فرض کن حضرت مهدی به تو مهمان گردد
ظاهرت هست چنــانی که خجــــالت نکشی

خــانه ات لایق او هست که مهمـــــان گردد
باطنت هست پسنــدیده ی صـاحب نظــری

پول بی شُبهـــه و ســـــالم تو حسابت داری
آنقـــدرهست که یک هدیـــه برایش بخری

ازغذاهــــای لذیذ ی که به منـــــــزل داری
لقمــه ات درخور او هست که نزدش ببری

حاضــری گوشـــی همــــــراه تو را چک بکند
با چنین شرط که در حافظــــــه دستـــی نبری

گرتو را خواست که یک دوست ســالم گویی
درکجـــا داری رفیقــــــی که به او نام ببری


گرزتو خواست که چنــد آیه ز قرآن خـوانی
آشنـــــــایی و مسلــــــــــــــط به زبان عربی

واقفـــی برعمـل خویش که بیش ازدیگـــران
می توان گفت تو را شیعـــه ی اثنـی عشـری

از بندِ تنبانی بودن این منظومه که بگذریم، می‏توانیم ستیزِ فرهنگ کهنه و نو و پیامدهای توانکاه آن را در نویسنده این متن و هم کیشان او ببینیم. در نخستین بیت، سخن از ظاهرِ ناپسند منتظران مهدی ست. اگرچه این ظاهر، زیبنده ورود ناگهانی مهدی نیست، اما ضرورت زمانه است و از ستیز و کشاکش میان زندگی مدرن که ریشه در ارزش‏های غربی دارد با ارزش‏های اسلامی و امام پسند می‏گوید. پیش پندار نویسنده در این بیت این است که مردان با ریش تراشیده و سر ِ بی کلاه و جامه‏های مدل غربی و زنان، روی و موی پیراسته و آراسته پیدا و خوشبوی و دلنشین، نمی‏توانند، میزبان و پذیرای خوبی برای امام زمان باشند.
نویسنده در بیت دوم، پا را از این هم فراتر می‏گذارد و "آقا مهدی" را که شخصیتی روحانی و الهی ست، فردی مصرفی می‏پندارد که هر خانه‏ای درخور ورود او نیست. اگر تا نیم سده پیش، پنداره همگانی دینی، سیرت نیکو را ارزشمند می‏دانست و دارایی را سنجه نیک و بد نمی‏پنداشت، اما گویا امروز به خیال نویسنده این پیامک، مسلمانِ منتظر باید خانه‏ای درخور امام داشته باشد که لابد بزرگ و ویلایی در محله داریان است. شاید بگویید که مراد نویسنده از "خانه‏ لایق"، شیوه دکوراسیون و ابزاری ست که در آن است. البته می‏شود چنان پنداشت، اما بیت سوم و چارم، این پنداره را نادرست نشان می دهد و از پیرو مهدی می‏پرسد که اگر آقا به خانه‏ات بیاید، آیا پول و پله داری که هدیه‏ای برایش بخری و غذای لذیذی برایش بپزی؟ پس امامی که قرار بود برای دادستانی از تهیدستان و بینوایان بیاید و دادگستری کند و سُفره "جامعه بی طبقه توحیدی" را در جهان بگسترد، در این نوشته، فردی مادی و مصرفی و هدیه خواه و لذیذخوار پنداشته شده است.
بیت پنجم، بیت‏الغزل این منظومه است زیرا که به روشنی با ما از ناهمایندی دین و دنیا می‏گوید. اگر آقا، گوشی تلفن همراه تو را "چک" بکند، یعنی که گوش به پیام‏های زنان و یا مردان نامحرمی که تو با آن‏ها سروکار داری فرادهد، توی مسلمان منتظرالمهدی، چه خاکی بسرت خواهی ریخت. ناگفته‏ای که این بیت، ناخودآگاه با خواننده در میان می‏گذارد این است که این دین در دنیای کنونی، ظاهر و باطنی دوگانه می‏خواهد. یعنی که مومنان و منتظران همه در خلوتگاه خود در گوشی‏های تلفن همراه‏، آنچه‏هایی را که نباید، پنهان می‏دارند و به گفته حافظ، چون به خلوت می‏روند آن کار دیگر می‏کنند. پس چگونه می‏توان در زمانه‏ای که داشتن و انباشتن و خویشخوش خواهی ارزشمند و همگانی ست، خود را "شیعه اثنی عشری" خواند و برای نشان دادن مسلمانی خویش، چند آیه از قرآن را ازبر داشت.
بیت ششم نیز دست کمی از بیت پنجم ندارد و با ما از نبود دوستی و پیوندهای انسانی در میان برادران بسیجی و قاچاقچی سخن می‏گوید. بله، درست گفته‏اند؛ هر ناچیزی نیز سیاسی ست. کافی ست که لایه های رویین آن را پس بزنیم تا به هسته‏های ارزشی – سیاسی آن برما آشکار گردد.
از یادداشت ‏های شبانه ی ابراهیم هرندی
http://www.akhbar-rooz.com/printfriendly.jsp?essayId=41383