جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۹۰

چرا احمدی نژاد را دوست دارم؟

امروزه روز، با این فراوانی اتفاقات در خاور میانه ، با نگاهی دقیقتر به آنچه که در طول سالیان، همیشه آرزو داشتم برای مردم خود و سرزمینم پیش بیاید می اندیشم. یعنی آزادی سرزمینم از دست دینسالاران، و آزادی مردمان سرزمینم از چنگ خرافات.
از دیر باز، تا زمانی نه چندان دور ، حول و حوش انقلاب در سالهای 1350 تا 1360 ، و حتی تا همین 2 سال پیش این آرزو به صورتی باورنکردنی، غیر قابل دستیابی بود. اما با گذشت 33 سال از آن تاریخ به این باورم که این آرزو در حال تحقق یافتن است و باعث و بانی آن هم کسی نیست به جز محمود احمدی نژاد. لطفن فحش ندهید و کمی صبور باشید.
شاید حتی تا دوره ی اول ریاست جمهوری محمود، برای رسیدن به این آرزو هیچ امیدی نبود اما پس از دوره ی اول ، محمود در نوک حمله ی تیم ایران قرار گرفت و با خود عهد بست که حق از دست رفته ی آبا و اجداد ما را بطور اساسی پس بگیرد. برای همین دلیل ، من هم اعلام می کنم که محمود احمدی نژاد را دوست دارم.
محمود را دوست دارم چون: اذهان تک تک ایرانیان را در مورد گذشته شان و راهی که ما 1400 سال رفته بودیم را تغییر داد.
محمود را دوست دارم چون: نفوذی ما بود در قلب جمهوری اسلامی و از داخل به پیله ی 1400 ساله ی پیر زخم زد.
محمود را دوست دارم چون: حجاب تقدس پوشالی را که روشنفکران ایرانی در طول یک هزاره و نیم نتوانسته بودند از ذهن عوام حتی کمرنگ کنند ، او دست تنها پس زد و چهره ی اسلام ناب محمدی خشن را به همگان نشان داد.
محمود را دوست دارم چون: او بهترین ایرانی از زادگان اصیل ایراندوست است، که نقش بزرگ تاریخی را در این برحه ی خطرناک ایفا کرد و ایرانیان را با شناساندن بی ادبان، با ادب کرد.
محمود را دوست دارم چون: نترس و دلیر و با هوش ، توانست با درایت درک کند که باید با سلاح خودشان وارد معرکه شد و این را می دانست که، تنها افعی باید شد تا مار را از بین برد.
محمود را دوست دارم : چون حس می کنم از همه ی ما ، که فقط شعار ایرانی بودن را می دهیم، ایرانی تر، آوانگارد تر و آگاه تر است.
محمود را دوست دارم چون: او نقش بابک را بازی می کند و با زبانی که عوام بفهمند در ملاء عام همان حرفی را می زند و همان کاری را می کند که مسلمانان در قدرت، در خفا انجام می دهند، یعنی دروغ می گوید، تهمت می زند، بزرگنمایی می کند ، مقدس می کند، فتوا می دهد...و خون می ریزد و گفته های قرآن را اجرا می کند. او خلاف نمی کند ، تنها آنها را به مردم نشان می دهد و می گوید " آهای مردم ما این هستیم" ، گرچه خود او نیز قربانی این بی پروایی خواهد شد!.
محمود را دوست دارم چون: او تقدس دین را ، حتی برای عوام ساده و مومن فرو شکست، تا آنجایی که کسی دیگر نه تنها برای امام ها و آیت الله ها تره هم خورد نمی کند، بلکه آنها را در صف جنایتکاران نیز قرارمی دهد. و نه تنها این، بلکه خدا و پیغمبر هم برای آنها که همیشه با ترس به این تابو ها نگاه می کردند، ریزش کرده و پایه های مردم فریبی هم فرو ریخته است.
محمود را دوست دارم چون: خودش می داند پا در راه خطرناکی گذاشته و دیر یا زود خطرش را حس خواهند کرد. اما این را هم می داند که آیندگان ، خدمت او به این سرزمین ایرانی و ایرانیان را در تاریخ خواهند نوشت و از او به نام آغاز کننده ی نهضت نجات ایران از دست اعراب یاد خواهند کرد.
و بالاخره ، محمود را دوست دارم چون:
او درک کرده که در ذهن تاریخ ، 30 سال و 50 سال و 100 سال به مثابه ی یک چشم بر هم زدن است و او اصل و ترفندی را شروع کرد که زود تر از آنچه تاریخ بتواند بپذیرد، دوران سیاه دینسالاری به انقراض خویش نزدیک می شود و مهم تراینکه، نه با شمشیر و سلاح و خشونت و زور...بلکه با اتکاء به صعود فهم مردم و دلزدگی آنها از دین و خرافات و در مجموع ...تغییر ناگزیر ، به حکم واضحِ آگاهی مردم.



چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۰

مجید توکلی؛ نماد مقاومت و ایستادگی جنبش دانشجویی

تاریخ انتشار: ۲۳ تیر ۱۳۹۰, ساعت ۳:۳۵


مجید توکلی؛ نماد مقاومت و ایستادگی جنبش دانشجویی

از:آذر سپهری

جرس: زیستن در زمان و مکان انقلابهای بزرگ جهان آرزوی بسیاری از انسانها به ویژه آزادی خواهان جهان بوده است، حال که چنین فرصت بزرگی را بدست آورده ایم تا تاریخ را بسازیم، باید قدر این فرصت را بدانیم. امید است در این شب زنده داری، برای آزادی و علیه استبداد، ندایی آید و نویدی دهد که شب قدرمان است و فردا عیدی می رسد. دنیایی نو می شود تا استبداد برود و در آزادی همه سهیم شویم، با یاد و احترام به همه آزادی خواهان به ویژه زندانیان در بند و شهدای جنبش سبز.





این بخشی از یادداشت مجید توکلی در زندان است با عنوان "برای تغییر"!



مجید توکلی یکی از سرشناس ترین فعالین دانشجویی است که از 16 آذر (روز دانشجو) 1388 و پس از ایراد یک سخنرانی انتقادی صریح در دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک) بدون ساعتی مرخصی در زندان به سر می برد و اکنون حدود یک سال است که از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج منتقل شده است. این در حالی است که خانواده مجید در شیراز اقامت دارند و حتی پیش از این انتقال نیز با دشواری های فراوانی برای ملاقات با وی روبرو بودند. پدر و مادر مجید توکلی که به دلیل بیماری امکان طی مسیر طولانی شیراز تا تهران و کرج را ندارند، اکنون یک سال و نیم است که از ملاقات با وی محروم مانده اند و با قطع تلفن های زندانیان سیاسی رجایی شهر از بهمن ماه سال گذشته راهی برای خبر گرفتن از وی ندارند. هر چند که مجید همواره به داشتن روحیه ای بسیار قوی و مصمم شهرت داشته است، اعتصاب غذاهای خشک پی در پی برای رساندن صدای اعتراض خود و انفرادی های طولانی مدت باعث ضعف شدید جسمانی وی شده که در کنار این بی خبری، بر نگرانی خانواده اش می افزاید. با این وجود، وی نه تنها از مرخصی محروم است، بلکه درخواست های متعدد خانواده و به ویژه مادرش برای اینکه اجازه تماس تلفنی به وی داده شود همچنان با پاسخ منفی رو به رو می شود.



مجید توکلی، متولد 1365 شیراز، در سال 1383 در رشته مهندسی کشتی سازی وارد دانشگاه امیرکبیر شد و چند ماه بعد به عضویت انجمن اسلامی این دانشگاه درآمد و اندکی بعد به یکی از فعال ترین اعضای این انجمن تبدیل شد. پیش از ورود به انجمن نیز، او از فعالین سرشناس نشریاتی دانشگاه بود و نشریه وی "خط صفر"، از نشریات مهم انتقادی دانشگاه محسوب می شد.



اولین بازداشت به جرم اعتراض

روز دانشجوی سال 88 اولین باری نبود که مجید بازداشت می شد. پس از حضور محمود احمدی نژاد در دانشگاه امیرکبیر در آذر ماه سال 85 در میان اعتراض کم نظیر دانشجویان این دانشگاه، در اردیبهشت ماه سال 1386، چهار نشریه موهن حاوی مطالب کاملا یکسان با لوگوی جعلی نشریات وابسته به انجمن دانشگاه امیرکبیر منتشر شد و همین امر سرآغاز یک دوره طولانی احضار، تهدید، بازداشت طولانی مدت و شکنجه فعالین دانشجویی این دانشگاه شد. با وجود ی که انتشار تکذیب های رسمی از سوی مدیران مسئول نشریات و نیز بیانیه های متعدد انجمن اسلامی امیرکبیر در محکومیت انتشار این نشریات موهن، در فاصله چند روز بعد از انتشار نشریات، 10 دانشجوی دانشگاه امیرکبیر از جمله مجید توکلی بازداشت شدند و تا ماه ها زیر شکنجه برای اعتراف به مطالب کذب قرار داشتند. در این دوران وی به همراه سایر دوستان خود چندین بار در اعتراض به شرایط وخیم زندان و شکنجه های طاقت فرسا به اعتصاب غذا و در یک مورد به اعتصاب غذای خشک اقدام کرد. تا اواخر تابستان 86 تدریجاً دانشجویان بازداشتی پس از ماهها شکنجه و حبس انفرادی آزادی شدند اما مجید توکلی همراه دو دانشجوی بازداشتی دیگر، احمد قصابان و احسان منصوری، تا مرداد 1387 در زندان باقی ماندند.



آزادی پس از 16 ماه حبس و شکنجه و آزارهای روحی و جسمی، پایانی برای فعالیت سیاسی مجید توکلی نبود. بلافاصله پس از آزادی او بار دیگر فعالیت های خود را آغاز کرد و تنها چند ماه بعد، در 17 بهمن ماه بدلیل شرکت در مراسم قانونی سالگرد درگذشت مهدی بازرگان، به همراه چند عضو دیگر انجمن اسلامی بار دیگر بازداشت شد و پس از ماه ها حبس انفرادی در خرداد ماه 1388 با قرار وثیقه آزاد شد. وی در همان روز بلافاصله پس از آزادی به دانشگاه امیرکبیر رفت و مورد استقبال گرم دانشجویان دانشگاه امیرکبیر واقع شد.



آزادی مرا می خواند

چند ماه پس از انتخابات و در آستانه روز دانشجو، با وجود اینکه به عنوان یک فعال دانشجویی در معرض خطر بازداشت قرار داشت، در نامه ای به یکی از دوستان خود می نویسد: «امیدوارم درک کنی که اینک آزادی مرا می خواند که بغض ها و غصه های دیرینه ام را تسکین دهد. از زندان هزار درد و عذاب، نجاتم دهد و شور و وجدی که سال هاست در پی آن هستم را نصیبم کند. در زندگی ام یک واقع گرای به تمام معنا بوده ام و از ایده آل و سوررئال گریزان بوده ام. امروز هم مقدس ترین برای من آزادی است که برای آن در ادب ایشان می روم. تلاش می کنم بازداشت نشوم اما برای آزادی نشستنم را نمی بخشم و هرگز نخواهم نشست...»



چند روز پیش از برگزاری مراسم 16 آذر 88 در دانشگاه امیرکبیر تهران، مجید در صفحه فیس بوکش نوشت: «و دو روز دیگه... ۱۰ روز خسته کننده ای را سپری کرده ام و بیش از ۱۰۰ ساعت در جاده ها بوده ام و الان هم باید راه بیافتم به سمت تهران. با همه اشک های مادر و نگاه های نگران پدر و همه سختی ها فقط آرزوی آزادی می تونه هنوز انرژی و ایستادگی را موجب شود. پس باز به استقبال همه خطرها می روم...»



ما همه مجید هستیم

مجید توکلی در روز دانشجو سخنرانی به یاد ماندنی در تجمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ایراد کرد و رهبر جمهوری اسلامی، سید علی خامنه ای، را صراحتا "دیکتاتور" خواند و پس از آن بلافاصله پس از خروج از دانشگاه، در نزدیکی پل کالج، مورد یورش وحشیانه نیروهای امنیتی قرار گرفت و همراه با ضرب و شتم فراوان بازداشت شد. بازداشت مجید همراه با جوسازی های دروغین رسانه های وابسته به دولت بود که تصاویری از مجید در پوشش زنانه منتشر کردند و سعی در تحقیر او داشتند. اما خیلی زود با به راه افتادن کمپین "ما همه مجید هستیم" با مشارکت مردانی که در پوشش زنانه حمایت خود را از مجید توکلی اعلام کردند، نتیجه ای معکوس حاصل شد و مجید به عنوان نماد مقاومت دانشجویان ایرانی و رهبر جنبش دانشجویی ایران در رسانه های بین المللی مطرح شد.



از 16 آذر 88 یک دوره طولانی دیگر حبس و آزار مجید توکلی آغاز شد. وی مدت 4 ماه را محروم از تماس تلفنی، ملاقات و حتی هواخوری درسلول انفرادی به سر برد تا سرانجام در اردیبهشت 89 به بند عمومی منتقل شد. در بهمن ماه 88 و هنگامی که همچنان در سلول انفرادی نگهداری می شد، اعلام شد که دادگاه به ریاست قاضی صلواتی حکم اولیه 8 سال و نیم حبس تعزیری برای وی صادر کرده است. مجید در همان زمان و در سلول انفرادی، دفاعیه ای خطاب به قاضی دادگاه نوشت که به طور مستدل به رد همه ی اتهامات وارده بر مبنای قوانین جمهوری اسلامی ایران پرداخته بود . در این دفاعیه در رد اتهام توهین به رهبری آمده است: «اساساً لفظ "دیکتاتور" لفظی توهین‌آمیز نیست... آنچه دیکتاتوری است جمع انحصارطلبی (مطلق بودن) و اقتدارگرایی است که نمی‌توان هردو را نیک دانست و دیکتاتوری را بد. نمی‌توان فصل‌الخطاب بودن به این معنا که دیگر پس از آن سخنی نباشد و هرچه گفته شد، فقط پاسخ چشم آید، را پذیرفت و دیکتاتوری را نه. که خود کلمه فصل الخطاب معنایی از دیکتاتوری است»



برای تغییر

در روز دوم خرداد ماه 89 مجید مجددا به سلول انفرادی منتقل شد و در اعتراض به تضییع حقوق اولیه خود دست به اعتصاب غذای خشک زد. با توجه به بیماری ریوی که مجید در مدت انفرادی چهارماهه به آن مبتلا شده بود، این اعتصاب موجب نگرانی شدید خانواده و دوستانش شد. به موازات این نگرانی ها، نوشته جدیدی از وی با عنوان "برای تغییر" منتشر شد که در آن به ارائه راهکارهایی برای پیشبرد مبارزات مسالمت آمیز آزادی خواهانه پرداخته بود: «زیستن در زمان و مکان انقلابهای بزرگ جهان آرزوی بسیاری از انسانها به ویژه آزادی خواهان جهان بوده است، حال که چنین فرصت بزرگی را بدست آورده ایم تا تاریخ را بسازیم، باید قدر این فرصت را بدانیم. امید است در این شب زنده داری، برای آزادی و علیه استبداد، ندایی آید و نویدی دهد که شب قدرمان است و فردا عیدی می رسد. دنیایی نو می شود تا استبداد برود و در آزادی همه سهیم شویم، با یاد و احترام به همه آزادی خواهان به ویژه زندانیان در بند و شهدای جنبش سبز». در حالیکه مقامات زندان اعلام کرده بودند که وی باید مدت 20 روز را در سلول انفرادی بگدراند سرانجام پس از شش روز و در حالی که دچار خونریزی معده شده و به دلیل ضعف جسمانی قدرت تکلم چندانی نداشت ابتدا به بیمارستان و پس از آن مستقیما به بند عمومی منتقل شد.



اعتصاب برای احقاق حق

مجید توکلی، پس از آن باز هم چندین بار دیگر برای رساندن صدای اعتراض خود دست به اعتصاب غذا زد. از شهریورماه 1389 وی به زندان رجایی شهر تبعید شد و پس از ماه ها بلاتکلیفی، حکم هفت سال و نیم حبس قطعی برای وی صادر شد. در دی ماه 89، ماموران امنیتی بدون نشان دادن حکم برای تفتیش به منزل مسکونی خانواده اش در شیراز هجوم بردند و سپس برادر مجید نیز برای چند ساعت مورد بازجویی و تهدید قرار گرفت. در پاسخ به فشارهای روزافزونی که بر خانواده اش وارد می شد، مجید نامه تکان دهنده ای منتشر کرد و به شرح بخشی از آنچه بر خانواده اش رفته پرداخت.



پس از انتقال به بند عمومی یادداشت های متعددی از مجید توکلی منتشر شده که اغلب به تحلیل مسائل جنبش سبزو جنبش دانشجویی و ارائه راهکار در این زمینه می پردازد. مجید اخیرا به دلیل انتشار پیامی از درون زندان برای روز دانشجوی سال 89، مجددا مورد محاکمه قرار گرفته و شش ماه حبس دیگر به حکم هفت سال و نیم حبس قبلی اش افزوده شد. با قطع تماس های تلفنی زندانیان سیاسی رجایی شهر در بهمن ماه سال گذشته، اکنون ماه هاست که خانواده وی در بیخبری کامل به سر می برند و مجید پس از یک سال و نیم همچنان محروم از حقوق ابتدایی خود در زندان به سر می برد.

جمعه، تیر ۱۷، ۱۳۹۰

من کافرم، چرا؟


من کافرم، چرا؟
از: جواد طالعی



اگر به کسی که کفرش از خدا درآمده است بتوان گفت کافر، من حتما يک کافرم.
در کودکی، خدا پناهگاه من بود. هروقت از چيزی می ترسيدم، به خدا پناه می بردم و بر ترسم پيروز می شدم. حالا، از هيچ چيز بيشتر از خدا نمی ترسم. خدائی که يک روز مثل اژدهائی هفت سر به راه می افتد، همه چيز را لگدمال می کند و هر دهانش آتش فشانی بزرگ است و روزی ديگر هيولائی است که در چشم به هم زدنی، هرآنچه را زيبا و دوست داشتنی است به کام می کشد.
کفر مرا، آن خدائی در آورده است که بنيادگرايان، در هر سه دين توحيدی به نمايش گذاشته اند: کين توز و بی ترحم و جنگنده، تهی از بخشش و مهربانی و صلح جوئی. در سايه هراسی که چنين خدائی آفريده است، انسان من هر روز مهجورتر، منزوی تر، ترس خورده تر و حتی عقب گراتر می شود.
دانشمندان علم ژنتيک به تازگی به اين فکر افتاده اند که تخم دايناسورها را در شکم فيل ها بکارند و اين حيوانات غول پيکر را بازتوليد کنند. چرا؟ اين خود نشانه آن نيست که انسان من حسرت روزگارانی را می خورد که دشمنانش آشکار و غول پيکر بودند و به همين دليل می توانست با پناه بردن به غارها، افروختن آتش و به دست گرفتن سلاح های انفرادی و ساده، از خود در برابر خطر آن ها دفاع کند؟

خطر انسانی که کوچک می شود
دشمن انسان من، امروز چنان نامرئی شده است که ديگر به نظر می رسد راهی برای پيروزی بر آن وجود نداشته باشد. دريغا که اين دشمن، در همه سو به نام خدا انتقام می گيرد و کشتار می کند.
در نظام طبيعت، موجودات هرچه کوچک تر و آسيب پذيرتر باشند، وسيله دفاعی آن ها، سمی تر و کشنده تر است. انسان من، به رغم فربه شدن ظاهری خود، در درون، هر روز کوچک تر می شود. پس به ابزارهای تهاجمهی خطرناک تری نيز پناه می برد.
در آخرين سال های دهه نود ميلادی، رسانه های غربی خبر کشف مرکزی را در حوالی تل آويو منتشر کردند که در آن جا دکتر فاوست های اسرائيلی دست اندر کار توليد بمب های ژنتيکی بودند. هدف آن ها، آزمايش بمب هائی بود که در صورت انفجار، فقط انسان هائی را که تبار عربی داشتند می کشت و به ديگران آسيبی نمی رساند. اين بمب ها به نام خدای يهود ساخته می شد.
در سه دهه اخير، تعداد فرقه های مذهبی عقب گرا و خرافاتی در آمريکا و اروپا سه رقمی شده است. همه اين ها، بر ترس مردمانی سوارند که از "رحمانيت خدا" نااميد شده اند و از "قاسم الجبارين" به وحشت افتاده اند.
در همين سال ها، بر تعداد برنامه های تلويزيونی جهان غرب، که با فال و جادو خرافه می پراکنند، به شدت افزوده شد. شيادان اين شبکه ها، از فال نخود گرفته تا کاسه آب و سفره شن را، برای ترسيم آينده انسان های ساده لوح، به وسيله کسب و کار پر رونق خود تبديل کرده اند. اين شيادان هم بر ترس انسان بی پناه من سوارند.
آنسوتر، هر دم گروه گروه انسان های بی گناه و از همه جا بی خبر، در ايستگاه های قطار و فرودگاه ها، قربانی انتقام جوئی اسلامگرايانی می شوند که "رحمانيت خدا" را تنها برای خودی و "جباريت" او را برای غير خودی می خواهند و در جنايت، روی شيطان را سفيد کرده اند.
در سرزمينی که رهبرانش می خواهند آن را نمونه يک جامعه اسلامی و الهی معرفی کنند، هر هشت ساعت يکبار انسانی به دار آويخته می شود و خدائی که اين همه جنايت را به نام او مرتکب می شوند، گوئی کور و کر است. نه بساط های اعدام را می بيند و ناله و شيون همسران و پدران و مادران داغدار و فرزندان يتيم را می شنود.
خدا خودش مرا کافر کرد
فيلسوفی هميشه وجود خدا را منکر می شد. در آخرين سال های زندگی، خبرنگاری در مصاحبه ای از او پرسيد: "اگر بعد از مرگ متوجه شديد که خدا وجود دارد، چه می گوئيد؟"
فيلسوف گفت:" سئوال احمقانه ای است. من ثابت کرده ام که خدا وجود خارجی ندارد."
خبرنگار گفت:"فرض محال که محال نيست. حالا فرض کنيم يک در ميليون، بعد از مرگ متوجه شديد که خدائی هست."
فيلسوف گفت:"به او می گويم تقصير کفر من با خود تو است. اين تو بودی که نتوانستی خودت را به من ثابت کنی."
امروز، من با آن فيلسوف احساس همدلی می کنم: خدائی که می تواند بر اين همه جنايت چشم و گوش ببندد، وجود ندارد. من کافرم و تقصير کفر من، جز با خدائی که نمی تواند وجود خود را ثابت کند، با هيچکس نيست.
در کودکی خدا را دوست داشتم. پدرم می گفت:"از خدا بترس". حالا، به حرف پدرم رسيده ام. از اين خدا، فقط می ترسم. از خدای هر سه دين توحيدی. کاش من هم در يونان باستان می زيستم تا خدايان بی شماری بودند و می توانستم از ترس يکی به ديگری پناه ببرم.
بی پناهی انسان امروز، بر خلاف آنچه کشيش ها و خاخام ها و ملاها تبليغ می کنند، اصلا ناشی از دوری او از خدا نيست. برعکس، بی پناهی انسان امروز، نتيجه دوری خدا از انسان است. خدائی که در همه سو به نام او کشتار می کنند.